یافتن پست: غم

마흐디에
마흐디에
تیک تاکم رو حذف کردم و الان غمگین تر از قبلم🚶🏼‍♀️

fatme
fatme
گاهی دوست دارم با خداحرف بزنم
اما بلد نیستم
فقط تودلم حرف میزنم
ک حس میکنم کافی نیست
دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم از چی شروع کنم برای حرف زدن باهاش
این شب های اخیر خیلی ناراحتم یه غم عمیق که هیشکی نمیتونه تو ظاهرم ببینش
قلبم فشردست و مغزم کلافه
روحم آزرده از روحمه و
جسمم رو به پوسیدگی بخاطر روحم
توی شرایط خیلی بدی ام توی این دنیا جسما حاضر و عالی ام
و روحم تو دنیای دیگه رو به نابودیه
و نمی‌دونم خدایی ک من میپرستمش دوسم داره و کمکم میکنه یا نه.؟
فقط اونه که میدونه من الان چجوری ام...

Sara
Sara
‏کنار گذاشته شدن جز تلخ‌ترین تجربه‌های بشریه، فرقی هم نمیکنه از کار کنار گذاشته شی، از دوستی یا حتی یک رابطه عاشقانه. در هر حالت، اولِ همه وجودت خشم میشه و بعد حسرت، اون آخر سر هم یه غمِ سمجی تو دلت میمونه که تا ابد تنهات نمیذاره.

مهاجر
مهاجر
اگه از اشعار ناب من حمایت نمیکنید پس اکانتمو ببندید تکلیف خودمو بدونم من زحمت میکشم اینارومیذارم اینجا شما دوستید رفیقید معلوم نیست چی هستید اصن {-128-}

fatme
fatme
خانم کمااالییی
ما خودکار نداريم
مامانم داخلش تریاک کشیده نداریم:مغموم

خانوم اِچ
خانوم اِچ
خون ریختم تو شمع رفته تهش😐 توقع انفعالات داشتن بی ....

هادی
هادی
زندگی پس از زندگی امروز

@Liliyo و همه ندید بدیدای دیگه

Saye
Saye
خوشا ای دل بال و پر زدنت؛
شعله ور شدنت، در شبانگاهی...

رها
رها



اینجا روستای رباط چن کیلومتری شهرستان باغملک توی استان خوزستان خودمونه :اکلیلی
پریروز اینجا بودیم برا‌تولد خواهرزاده م ولی‌ نشد عکس بگیرم ،یعنی اینقد سرگرم بودیم یادم رف :/الان این اسکرین از یه ریلز توی اینستا هست ،گفتم ببینید اینجا چقد گشنگه و لذت ببرید:اکلیلی

مهاجر
مهاجر
تماشایش رقم می زد خروج از دامن دین را
بنا کرده است در چشمش فلک قصر شیاطین را

اگر دور تو می گردد نظر بر ظاهرت دارد
که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را

به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش
درختان شوم می دانند باران نخستین را

مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد
چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را

به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی
تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را

چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!
چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!

تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را

کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد
که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را

تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی
بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را

غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را

سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را

به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید
بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را
🙂

هادی
هادی
تبلیغات میدانی الباش :دی
الآن از تو خرت و پرتام اینارو پیدا کردم یادش بخیر یه زمانی انقدر گوشی موشی کم بود دیگه گوگل و این چیزا هم زیاد مطرح نبود باید تو فضای واقعی برای مجازی تبلیغات میکردیم! چیزی که الآن دقیقا برعکس شده!


خانوم میم
خانوم میم
بوی غذا چناااان پیچیده توخونه که چکره پکره ما می لرزه ، روزه هم که هستیم
بعد مادر من می گه چرا تند تر تو خونه کار نمی کنی مهمونا می رسن😐😐
به پیر به پیغمبر من دیگه nmt

Saye
Saye
یک روز باید بفهمیم و می‌فهمیم امّا، درد خواهیم کشید، فریاد خواهیم زد، با کثافت خودمان دست به یقه خواهیم شد حتی و هیچکس، با غلظت، هیچکس نخواهد فهمید چه‌ مرگمان است، حتی خودمان.




maryam
maryam
از دل برود هر انکه عیدی ندهد😂

...
...
💢

پادشاهی شکم گنده بیمار شد.
حکیم را به بالین طلبید.
پس از معاینه گفت: اینطور که معلوم است، سلطان پس از چهل روز از دنیا خواهد رفت.
شاه آشفته شد و حکیم را در بند کشید و از ترس مرگ و غم و غصه‌ی فراق
لب به خوردنی‌ها نزد و روز به روز لاغرتر شد.
اما پادشاه روز چهلم بهبود یافت
و حکیم را به گردن زدن فرا خواند،
و با خشم گفت:
سخنت دروغ آمد.
طبیب پاسخ داد: بهبودی‌ات از تدبیر من است. بیماری‌ات پرخوری بود،
با ترس از مرگ و کم خوری،
لاغر شدی و اندام ناهنجارت میزان شد. شاه خوشحال گشت و او را پاداش داد.

مولوی می‌گوید:
در وجود آدمی سه هزار مار هست و هر هزار مار به یک لقمه‌ی آکل (غذا) زنده می‌شوند.
و اگر از سه لقمه یک لقمه کم کنی،
هزار مارِ نفِس تو مرده می‌شود
و اگر دو لقمه کم کنی، دو هزار مار مرده شود.
اگر یک لقمه زیاده کنی، هزار مارِ نفس تو زنده شود.
خدا ما را توفیق دهد به کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن...!

صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو