اواخر موشکباران متوجه شدیم که گلهای سرخ برگ دادهاند، برگهای سبز روشن و کوچک. غنچههاشان هم باز شده بودند. بیآنکه کسی باشد که نگاهشان کرده باشد.
بر ساقههای لخت انار هم برگهای سرخ و ریز جوشیده بود، انگار آدمها باشند یا نباشند مهم نیست...
اما حالا فکر میکنم که شاید حق با #بهار بود، با همان ساقههای لخت.
بر این پهنۀ خاک چیزی هست که بهرغم ما ادامه میدهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست،
و این خوب است، خوب است که جلوههای بودن را به غم و شادیِ ما نبستهاند، خوب است که غمِ ما، با استناد به قول شاعر «اگر غم را چو آتش دود بودی» دودی ندارد، تا جهان جاودانه تاریک بماند.
کاش میشد امکان به اشتراک گذاشتن بوی شکوفهها رو با کسانی که دوسشون داریم رو اضافه کرد!
شاعری که سکوت کرده است،
نویسنده ای که قلم خود شکسته است،
مبارزی که دستکش هایش را آویخته است،
و مهندسی که دیگر میل خانه ساختنش نیست؛
همگی قدرتمند چون نهنگان آب های آزادند که
راه ساحل در پیش گرفته ئند...
شماره کارت کی می ده؟
منتظرم