هادی
بعضی وقتا دلمون میخواد حقیقت جوری باشه که ما دلمون میخواد همین باعث میشه روی خیلی از مسئله های زندگیمون فکر نمیکنیم
اینکه یه تعداد زیادی آدم یه راهی رو برن نشونه درستی اون راه نیست
فکر کردن رو تو همه چیز اولویت زندگیتون بذارین
فیروزه
آخ که چه خوب است
حضور تو لابه لای اینهمه بدبختی!
چه خوب است که در هجوم اینهمه اخبار بد، تو هنوز هستی و با نگاهت به سلول های خسته ی من، جان می بخشی.چه خوب که صدای تو هنوز هست، حرف های تو هنوز هست، و لبخندهای تو هنوز . تو نمی دانی چقدر معجزه ای برای آن کس که قادر نیست کسی را به غیر از تو دوست بدارد، تو نمی دانی چقدر لازمی، و چه خارق العاده با همه فرق داری! من چه
اقبال بلندی داشتم؛که تو چشم های مرادوست داشتی
که تو صدای مرا دوست داشتی و لبخندهای مرا جور عجیبی تفسیر می کردی..
سامان
یه وقتایی تصمیم میگیری عوض شی ، نشون میدی که به آینده امیدواری ، آهنگ شاد پلی میکنی و شیطنت میکنی ، یه مدت هم ادامه میدی...
و بعدش به اندازه تمام مدتی که خودتو نگه داشتی و تظاهر کردی ، گریه میکنی...!
Aseman
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه از توست
من انده خویش را ندانم
این گریه بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توست
من میگذرم خموش و گمنام
آوازه جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توست
Seni seviyorum, eşsiz aşkım Seni sonsuza kadar kalbimle gözlerimle ruhumla seviyorum❤️❤️❤️
مهاجر
مثل زبان مادریام دوست دارمت
من با غرور آذریام دوست دارمت
در خوابهای کودکیام دیدهام تو را
صد بار گفتهام پریام! دوست دارمت
در کهکشان روسریات، گوشواره را
من خوشهخوشه مشتریام، دوست دارمت
زیباترین سرودهی من، چشمهای توست
ای شاهکار شاعریام! دوست دارمت
سنن سورا کی یوخدو منیم آیری سوگیلیم*
مثل زبان مادریام دوست دارمت
...
راه گریزی نبود!
عشق مانند یک گیاه
در من ریشه دواند...
خیلی زود از دستهایم بالا رفت
و مانند پیچکی سبز
بر شانههایم پیچید،
و حالا مثل درختی تنومند
از سرم بیرون زده است...
حتی اگر از تو چیزی نگویم
پرندهها مرا میشناسند
هر روز میآیند، بر شاخههایم مینشینند
و آواز میخوانند...
راه گریزی نیست!
عشق مُهریست بر پیشانی آدمها
عشق پیداترین اتفاق دنیاست
که اگر دربارهاش هم نگویی
از چشمهایت، از لبهایت
از قلبت، از انگشتهایت
و از ذره ذرهی وجودت بیرون میزند...
فیروزه
خودتو وارد یه چالش ارتباطی کن! دایره ی آدمهای اطرافتو بنویس بعد شروع کن اوناییکه:
حسادت میکنه...خط بزن
خوبیهات به چشمش نمیاد...خط بزن
جنس مخالف رو ترجیح میده..خط بزن
هروقت تنها شد یادت میفته..خط بزن
پشت سرت حرف میزنه..خط بزن
مکث نکن فقط خط بزن! از این نترس که تنها بشی، تنهایی شرف داره به حضور این آدما تو زندگیت
اضافی ها رو که باعث شن روی خوابت، درست، کارت، هدفت و آرامشت تیر بزارن رو خط خطی کن...
فیروزه
برای شناختن کسی لازم نیست سالها بگذره تا تمام زیر و بمش رو یاد بگیری، همین که بلد ِ غمش بشی، رنج کشیدنش قلبت رو چنگ بزنه، شناختیش. غم چیز غریبیه، و منحصر به فرد هر آدم..
شاپور بنیاد قشنگ گفته:«از کجا آمده بودم که اشکهای تو در چشم من بود.»