برایم مهم نیست که بدانم دیگران چه فکری میکنند، نمیخواهم به خودم از چشم دیگران نگاه کنم؛ چون مطمئنم بیشتر وقتها چیزی را که میبینم مأیوس کننده خواهد بود.
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
أرسل نسمة مسائيه
تصل إلى روحك
كن كما رسمتك بخيالي
أكن لك أكثر مما رسمتني بخيالك
لا أعلم تفسيرا
حينما أكون معك تضيع كل تعابيري
وأنسى أبجديتي
فقط أبحر في خيالاتي
التي تأخذني حيث أنت
أشعر بك
حنينك
اولین بار که دیدمت. قرار بود برای هم فقط دوست باشیم اما، تو طرز نگاه چشمات و روح نارنجیت همگی برای دوست بودن زیادی قابل پرستش بودید. من نمیتونستم ببینم هر بار که صدام میکنی یا مخاطب حرف هات قرار میگیرم توی دل خودم بگم خوش به حال عشق اون اما حالا میخوام بدونی که با تمام وجود میخوام برای تو باشم چیزی بیشتر از دوست لطفا همیشه، بمون به همون نزديكی قبل.
گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
با صدای خودم ....
هم اونارو دوست
هم تورو دوسِت فقط اون دیگی خیلیش بزرگتره مثلا خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
عاقا تو کولرمون فکر کنم پرنده رفته همش صدا میاد از توش دریچشو خواستم باز کنم یه چیزایی دیدم ریخت رو زمین دیگه بازش نکردم.
نمیدونم از بیرون کجاش باز بوده که رفته توش.
به نظرتون باز کنم دریچشو؟؟