0
در اخبار شاهان پیشینه هست
که چون تکله بر تخت زنگی نشست
به دورانش از کس نیازرد کس
سبق برد اگر خود همین بود و بس
چنین گفت یک ره به صاحبدلی
که عمرم به سر رفت بی حاصلی
بخواهم به کنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست
چو میبگذرد جاه و ملک و سریر
نبرد از جهان دولت الا فقیر
چو بشنید دانای روشن نفس
به تندی برآشفت کای تکله بس!
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش
به صدق و ارادت میان بستهدار
ز طامات و دعوی زبان بستهدار
قدم باید اندر طریقت نه دم
که اصلی ندارد دم بیقدم
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
سکوت شب
درخت سایه اش را بی دریغ به تو می بخشد
و خورشید گرمایش را و گل نرگس شمیم خوشش را
باران طراوتش را و آسمان برکتش را و رود قطره قطره آبش را
و پرنده نوای دل انگیزش را و همه و همه بخشیدن را
از خدایی آموخته اند که آنها را زیبا آفریده
زیباترین آفریده خدا انسان است
تو برای بخشیدن چه داری ؟ ثروتت ؟ دانشت ؟ جانت ؟
همه اینها خوب است اما چرا از گنج بی پایانی که در وجودت داری خرج نمی کنی ؟
محبت !
حاضری آنرا ببخشی ؟
با خنده ای بر لبت یا اخلاقی خوش یا دستان پرمهری که بر سر کودکی
خسته از کار می کشی یا با محبتی که به عشقت می کنی یا
مطمئن باش گنجت تمام نمی شود بلکه زیاد خواهد شد پس از بخشیدنش دریغ نکن !
wolf
هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را ...
چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !
چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من!
بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را
تو شاعر نیستی اما در آشوب تو می بینم
تپش های فروغ و بیقراری های سیمین را
تو چون قدّیسه ای پاک آمدی یک شب به دیدارم
رفو کردی به مژگان رخنه ی افتاده در دین را
چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت
به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را
اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم
که چشمانم نمی بینند چشم انداز پیشین را
توگویی رفته ام از خاطر آن روزهای خوب
توگویی برده ام از یاد، آن شب های شیرین را
تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم
شبیه مرده هایی که نمی فهمند تلقین را...
محمدرضا طاهری
سید ایلیا
قرار بود در نیکوکاری از یکدیگر پیشی بگیریم الان داریم تو گرون فروشی و احتکار از یکدیگر پیشی میگیریم
سید ایلیا
ایمان از نگاه علی ع... برو دیدگاه