سکوت شب
ناگهان دلت می گیرد...
حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
تو تنها دعای قشنگ منی
دلم برایت تنگ شده...
نیم عمرت در پریشانی رود نیم دیگر در پشیمانی رود
خواستم بعد تو برگردم به خودم , خودم نبودم...
پدرم همه ی وجودمه...
از نگاهت میشه فهمید تو به من علاقه داری
خدایا کمی آرامش...
سکوت شب
در هر تپش قلبم حضور معبودیست که
بی منت برایم خدایی می کند….
بی منت می بخشد…
و بی منت عطا می کند…
ای همه هستی…
ای همه شکوه…
ای همه آرامش….
امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست جز یادت….
و غوغای روح بی پناهم را پناهی نیست جز حضورت…
وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم
و جانم را با یادت متبرک می کنم
و عاشقانه تمنایت می کنم….
LOEY♡
پشت کرده ام به گذشته
به روزهایی که با اندوه شب شدند، دشمن شده ام
با تمام آدم هایی که مرا نه یک بار ، بلکه هزار بار
با گلوله نشانه گرفتند، و رو به آینده ایی نشسته ام
که هیچ کدام از آن آدم ها و آن روزهای
ملالت آمیز درونش جایی ندارند،
مادرم بزرگ همیشه میگفت روی زخم های
دلت مرهمی نگذار ، صبر کن بسوزند و بفهمند
دستی نیست برای مداوایشان، آنوقت یاد
میگیرند با هر حادثه ای خراش برندارند،
گذاشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام و
دشمنانم را نیز در مخروبه ترین قسمت
مغزم گذاشته ،
کودک معصوم وجودم ،باید یاد بگیرد برای
هر رنجشی پماد امید بخش نیست ، درد را
باید تجربه کرد تا دیگر هر زخم زبانی، روح را
به انزوا نبرد ...
حال آدمی شده ام بیگانه با آنچه تصور میکنی
هر چقدر میخواهی طعنه بزن، نیش و کنایه هایت
را روی دهانت بچرخان ... من تنها آینده ای را
می بینم که نه برای تو جایی هست، نه روزهای
هدر رفته،
مادر بزرگ قربان دهانت راست میگفتی مرهم
همیشه دوای درد نیست، گاهی باید
بی تفاوت بود، آنوقت درد خودش از خانه
گورش را گم می کند،
طبق اصل روانشناختی و برخلاف باور عموم،
نقطه مقابل عشق ، نفرت نیست، بلکه
سید ایلیا
موبایل به یکی از اعضا بدنمون تبدیل شده و به حدی اون رو قسمتی از وجودمون میدونیم که به جای اینکه بگیم «شارژش داره تموم میشه» میگیم «شارژم داره تموم میشه»
سکوت شب
هر شب بر چشمان بارانیم قدم بگذار...
می خواهم تمام وجودم را در سکوت همین واژه ها به پایت بریزم!!
ای شکوفاترین شکوفه ی بهار دلم !
بگذار سقف این آسمان کوتاه شود ودستانمان بهم برسد
حلما
تمام دنیا مثل یک فاضلاب بزرگ است که هر چقدر دست و پا بزنی باز هم از روی تپه های کثیفش لیز می خوری و به جای اولت باز می گردی؛ اما در دنیا چیزی برجسته و مقدس وجود دارد، آن هم یکی شدن دو موجود ناقاص و بسیار بد است ...
ما همیشه با عشق فریب می خوریم، زخمی می شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می شود، اما باز هم عشق می ورزیم؛ و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنیم، به گذشته نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم:
من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم، اما همیشه عشق ورزیدم ...
سکوت شب
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت …
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
!تمام شب در خيالت گريستم
هنوز پاييز چشمانت را روي شاخه هاي سرد انتظار جستجو مي کنم نمي داني چقدر
محتاج نوام.هنوز کاغذهايم به شوق نگاهت رنگ کاهي را پس مي زند وتمام شب
وتمام ثانيه ها، يکي يکي مي گذرندوبه دريا ها اشک هايم روان مي شوند انگار
تاب ديدن پاييز چشمانت را ندارد کاش برگردي زود،کوچه بي تو دل تنگي دارد
کاش برگردي زود ومي ديدي که دلم بي تو چه حالي دارد ببيني که هنوز حلقه
زرد خورشيد داغ تنهايي من را دارد کاش زود برميگشتي تا قاب عکس روي ديوار
تهي از چهره تو نباشد وتمام صفحات دفترم از حرف ونگاه واسم تو پر شود کاش
زود بر مي گشتي.تو اگر برگردي من تمام شاخه هاي گل ياس را با تمام احساس
تقديمت مي کنم.