یافتن پست: #وجودم

سکوت شب
سکوت شب
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
درین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت

مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست

سکوت شب
سکوت شب
دلم کویـــر می خواهد و تنـــهایی و ســکوت



سکوتی عمیق با همنوازی نالۀ باد



و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتش وجودم را فرو نشاند



نه پایی که در نوردد مرزهایم



نه احساسی که بشکند سکوتـــم،



نه شخصیت های مجازی که اعتبار حرفشون تا حلق بیشتر نیست



نه روحی که آویزانـم شود...



من باشــم و



تنهایـی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند



و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست

سکوت شب
سکوت شب
وجودم پاره ای از شب

دلم تنهاترین پاییز

بساطم بقچه ی اندوه

دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت شب
سکوت شب
وقتی نمی تونی فریاد بزنی، ناله نکن !
قرن ها نالیدن، به کجا انجامید؟...
من اشک هایم را به کسی نشان نداده ام.
من سکوت را نمی شکنم.
دوست داشتن همیشه گفتن نیست،
گاه سکوت است و گاه نگاه...
و من در سکوت تو، فقط نگاهت می کنم.
تو رفتی و من سکوت را به فریادی بدل کردم
و احساس دوست داشتن را به عمق وجودم رساندم.
آیا جز خداوند آفریدگار، چه کسی صدای فریاد دلم را در سکوت می شنود؟
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت،
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند...
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد.
به ظاهر گرچه می خندم، ولی اندر سکوتم سخت می گریم...
و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند؛
و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند، نمی دانی چه غمگینند...

0
0
ای سزاوار محبت ای تو خوب بی نهایت
همه ذرات وجودم به وجودت کرده عادت
به خدا دوســت داشـتـن تو هم یه عشقه هم یه عبادت
تو سزاواری که باشی همدم روزها و شب هام
تا که عشقـتـو بـبـیـنـی توی جـونم و تـو رگهـام
بشنوی دوست دارم رو حتی از هـرم نفـسهام

wolf
wolf
دوباره بگـو:
"دوستتـــــــ دارم "
از همان هایے ڪه
وقتی دلتنگے تمام
وجودم را فرا میگیرد
بر زبان مے آورے
'و آرامم میڪند
من براے تک تک ثانیه هام
به حضور تو احتیاج دارم....

زهرا
زهرا
من به دُخـتـر وجودم افتخار می کنم


من یک دُخـتـرم ...


نه جنس دوم...


نه یک موجود تابع...


نه یک ضعیفه ...


نه یک تابلوی نقاشی شده،


نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،


نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،


نه یک دستگاه جوجه کشی...


من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !


ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!


ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم


قرمز، زرد، نارنجی ،برای خودم آرایش می کنم گاهی غلیظ


می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،


می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر

wolf
wolf
فلک تیرم نزن بالم شکسته
غبار بی کسی بر من نشسته

دگر تیری نزن بالی ندارم
وجودم از غم دنیا شکسته

در این‌دنیاکسی‌را من ندارم
اگر داشتم هم از من گذشته

0
0
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

LOEY♡
LOEY♡
نظر لدفا{-41-}{-37-}{-26-}{-33-}{-21-}{-54-}{-64-}{-64-}{-95-}{-95-}{-95-}{-95-}

0
0
همه وجودم تو شدی باز
دلم شده یه دریا نیاز
باهام حرفی بزن که آروم بگیرم
تشنه ام، تشنه ی چشمه ی راز

بگو به وسعت آسمونی
غم پرنده رو میدونی
میخوام پر بگیرم، تو بارون چشات
حرفمو از تو چشام میخونی
شک نکن آخرین عشق منی
شک نکن عین ِ عاشق شدنی
ببین که با تو موندنی ام
جرأت دل به دریا زدنی

شک نکن من که طاقت ندارم
دنیا رو جای چشات بذارم
همه دنیام مال تو شد
شک ندارم دیگه شک ندارم

سانیا
سانیا
نسل عجیبے هستیم
پر از بلاتڪلیفے
پر از سوال هاے بے جواب
پر از حس هاے ڪشتـہ شدہ
در وجودمان براے ترس از نتیجه...
پر از پنهان عشق براے هراس رها شدن
پر از سوالے تڪراریِ "آخرش چے میشـہ ؟"
پر از گله، پر از شڪایت، پر از بغض
پر از درد
پر از طلبڪارے هاے نصفـہ و نیمـہ
ڪارے از دست ما برنمے آید
ما بلاتڪلیف ترین نسل جهانیم...
مگر اینڪـہ خدا
فڪرے بـہ حال بلاتڪلیفیمان بڪند ...
قبل از اینڪـہ در زندگے بمیریم ... : )

فقط خدا
فقط خدا
بیا در غروب آخرین سه شنبه سال

برای گردگیری افکارمان آتشی بیافروزیم

کینه ها را بسوزانیم

زردی خاطرات بد را به آتش و سرخی عشق را از آتش بگیریم

و آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم :)

حلما
حلما
کمی مرا به "بودنت" دعوت کن و
حضورت را در فنجانم بریز؛
تا عطر دوست داشتنت تمام وجودم را پر کند..
مرا کمی به خودت دعوت کن!
به همانجایی که خاطرم آسوده میشود.
به جرعه ای از لبخندت و تکه ای از دستانت..
تمام چیزی که از جهان می خواهم همین است!
کمی از "تو" برای باقیِ عـــــمرم..

{-128-}

حلما
حلما
{-128-}
شدم مثل آفتاب پرست
هر لحظه دارم رنگ عوض می کنم
یه لحظه انقدر وجودم پر از امیده که حس می کنم می تونم دنیا رو عوض کنم
یه ذوق بچه گانه میدوه تو تک تک سلول هامو جوری از خود بی خود میشم که احساس می کنم هیچ
چیز و هیچکس نمیتونه جلوی موفقیت هامو بگیره
کلی نقشه واسه آینده می کشم و فقط باید دونه دونه برنامه هامو عملی کنم!!
اما لحظه ی بعد ...
لحظه ی بعد مثل اینکه آخرین بازمانده های یه لشکر شکست خورده تو وجودم نفس میکشه
لشکری که نفس هاشون همراه با درد و خستگی و نا امیدی!!
اینجاست که حتی تو زنده بودنم هم شک می کنم.

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو