یافتن پست: #هک

یاس
یاس
پتو شستم تو لگن
نمی دونم چی توش بود یا تو لگن بود
یا تو هوا بود
انگشتم برید
حالا خونی هم‌نیومدا
ولی فورا عفونی شد -هادی-
یه چیزی انگار با تیغ ببره
حالا اومدم اموکسی سلین ریختم روش کمی ورم دردش بره :گگگ
من النطافت الی القتل
زمستون پتو شستنت چی بود :رفتن

خانوم اِچ
خانوم اِچ
اگه کار مناسب دانشجو سراغ داشتین بگید 🫠

یاس
یاس
واقعا آب مایه حیاته چون اگه نبود نمیتونستیم چایی درست کنیم.

خیلی حق :دی

خانوم اِچ
خانوم اِچ
فقط اومدم بگم لعنت ب مسئول ایتا
بای

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
:گودنایت

خانوم میم
خانوم میم
گزینه ی بلاک نداره اینژا؟:یاس

خانوم اِچ
خانوم اِچ
دختره ی کودن اومده تو اکسپلور میگه
من یه هفته تو زندان اعتصاب کردم
اونوخ اینا میگن۱۴۰۰سال پیش حسین ۳روز آب
نخورد
آخه چی بگم بهت من...

خانوم اِچ
خانوم اِچ
کی گفته تو زشتی آخه(:

خانوم اِچ
خانوم اِچ
دو تا از بچه های خوابگاه دانشگاهمون با هم رلن
بعد اینا از قبل با هم بودن با هم اومدن دانشگاه
خوابگاه دانشگاه ما هم اینطوریه که هم خوابگاه دختران هم پسران داخل حیاطه
و حس میکنم این دو تا بهترین نوع زندگیو دارن:گگگ
منم میخوام

هادی
هادی
دلم نیومد کوچیکش کنم


یهویی گرفتم ولی خوب در اومده به نظرم یکم ادیت لازم داره

خانوم میم
خانوم میم
اگه گفتین این چیه

خانوم اِچ
خانوم اِچ
هیشکی نیس منو در رابطه با ارشد راهنمایی کنه؟!😭😭😭

مناهله
مناهله
سلام

پدر محمدهادی و ریحانه
پدر محمدهادی و ریحانه
سلام {-35-}

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید.
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست.
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت: چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود.
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.
ناگه یکی از میان مردمان گفت: من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: ‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید. گفتند: چرا؟ ‌
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است. پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو