یافتن پست: #همسفر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

برای احمد غزالی عشق حقیقتی است که کل عالم و موجوداتش را به سوی خدا می کشاند و انسان را به سمت خدا می برد. به این حقیقت حب، ودّ، یا مهر گویند. حقیقت عشق که جنبه فوق طبیعی و روحانی دارد از نظر احمد غزالی حقیقتی است ازلی و الهی. عشق در ازل از ذات حق نشئت گرفته و با جان کلّی یا روح اعظم آمیزش پیدا کرده و با او همسفر شده است. پس عشق و روح دو مسافرند که از حق برخاسته اند و به این جهان آمده اند و هر دو با هم به حق باز خواهند گشت و با این بازگشت توحید محقق خواهد شد، یعنی همه چیز بر می گردد به همان وحدت و یگانگی نخستین.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد.

موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم.

بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا، چطور غضب بر من نازل بشه؟

شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!!

خانوم اِچ
خانوم اِچ
دوستان خوبی بدی دیدید حلال کنید 🪴🌼
خدا نگهدار❤️

سجـــاد
سجـــاد
خرت که از پل گذشت مارو فراموش کردی
اما بدون اونطرف پل همسفرت و یارت فقط یه خره
بش تکیه نکنی !{-7-}{-18-}

گِلآرِه
گِلآرِه
همسفر خوبی نبودی
جاده رو کشوندی ب نابودی 🙃

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
برای کسی

دل به دریا بزنید

که...

همسفر بخواهد


نه قایق!!!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢لحظه‌ای تامل

اهمیتی ندارند دیگران چه نظری در مورد ما دارند؛
پوشیدن کفش بهتر از فرش کردن دنیاست
هرگز نمیشود همه راضی نگه داشت
پس بهتر است به راه خود ادامه دهید.

بهار نارنج
بهار نارنج
همه عزا داااااار
سر به گریبون
مردا سر دااااار
زنا تو زندوووووون
....
حال تخمی دارم{-124-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست

واسم بال و پر باش ،بیا همسفر باش ،که من عاشقم

شبم تو سحر باش ،به غمها سپر باش، که من عاشقم

fatme
fatme

این هاپو زشتورو نگا
تو زمین ساخت روبروی خونمون بود
دلم میخاست بش نزدیک بشم اما همش فرار میکرد پارس میکرد
بعد نون اوردم دادمش کم کم اومد جلو هی نون میخورد
استغفرالله توهین به نون خدا نباشه اما میزاشتم رو کفشم اون میومد جلو میخورد بعد همینجوری کم کم پا گراشتم رو سرش نازش کردم
اونقد باش ور رفتم که اخرش دست گذاشتم رو سرش و نازش کردم خیلی نرمم و پشمالویی بودد🥹🫠
بعد خودش عادت کرد بم همش میچسبید به پاهام
دلم قنچ رف واسش🥹🥺

صفحات: 1 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو