یافتن پست: #ناشناس

حضرت@دوست
حضرت@دوست
همه راز دل غنچه با باد گوید ..........
برکت الله 10 نفر{-36-} ..راستی پی ویی این روز ها چه خبر {-18-}ماحسود نیستیم{-54-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست


من چهره ای در آینه ها دیدم از خودم
آن قدر هولناک که ترسیدم از خودم

آن مرد ترسناک در آیینه ها تویی؟
این را هزار مرتبه پرسیدم از خودم

اما از آسمان به زمین می توان رسید
در پرتگاه آینه فهمیدم از خودم

ای مرد ناشناس! تو در من چه می کنی؟
-گفتم به آن غریبه و پرسیدم از خودم-

ناگاه خشمناک از آن من که من نبود
آیینه را شکستم و روییدم از خودم


wolf
wolf
[لینک]
... چالش حرف ناشناس ...

سید ایلیا
سید ایلیا
ميگن فرمانده ارتش آمریکا به محض ورودش به خاورميانه یک پیامک از فردی ناشناس به تلفن همراهش فرستاده شد كه:
اعتبار آهنگ پيشواز "هیچ جا بندر نبو" باكد 353551 بطورخودكار تا1397/12/20 تمديد و مبلغ 30000ریال از حسابتان کسر گردید

سکوت شب
سکوت شب
دلم را ورق می‌ زنم

به دنبال نامی که گم شد

در اوراق زرد و پراکنده این کتاب قدیمی

به دنبال نامی که من

من شعرهایم که من هست و من نیست

به دنبال نامی که تو

توی آشنا، ناشناس تمام غزل‌ها

به دنبال نامی که او

به دنبال اویی که کو؟

زهرا
زهرا
بالا رفتن سن هیچ تاثیری در سطح شعور نداره؛
نهایتا یک بیشعور پیر میشی که فکر میکنی هر چیزی که میگی بقیه باید بخاطر سنت قبول کنن و احترام بذارن!





ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
شــبانه های بی تو را، همیشه آه میکشم..
به من نگو غزل غزل، چـرا سیـاه میکشم..

شبیه شعــــر غم شدم، گلایه های منتظر..
دلی کنــــار پنجـــــره، پُر از نگاه میکشم..

دوباره دید میــــزنم، تمام طول کوچه را..
بغــــض مسافـــــر گمی، کنار راه میکشم..

به داد من نمیرسی، خــــراب با تو بودنم..
میان غصه ی شـــبم، پلنگ و ماه میکشم..

بدون تو چـها کنم ، کجای قصه مانده ای..
که شوق کودکانه را، چه بی پناه میکشم..

شکسته شد غرور من، بپای لنگ وعده ها..
تمام عمــــــــر بی تو را، اگر تباه میکشم..:هعی


سکوت شب
سکوت شب
آسمان همچون صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب است

امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب ست

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه

می نهم سر به روی دفتر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه... گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد لاله ی گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پرنور

می درخشد میان هاله ی راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همراه نغمه های موزونش
گوئیا بوی عود می آید
آه... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رویایی
زهره برمن فکنده دیده ی عشق

می نویسم در دفتر خویش:

((جاودان باشی ای سپیده ی عشق!))

wolf
wolf
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست

چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست



از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام

ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست



قلب تو پر بود از ماه و هزاران پنجره

ماه را از پشت یک دیوار دیدن ساده نیست



بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب

طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست



باز هم آمد بهار اما هوا افسرده است

آه از دست زمستان هم رهیدن ساده نیست



قلب من آتش گرفت از دوریت باران من

از دل این آتش سوزان پریدن ساده نیست



پادشاه قصر قلبم حکمران با شکوه

ساده دل دادم ولی این دل بریدن ساده نیست



شاعر : ناشناس

wolf
wolf
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد

هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس

دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد



ناشناس

wolf
wolf
شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ

اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ



مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام

و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ



مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش

کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ



اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی

پرنده ای بکش و یک قفس ولی دلتنگ



قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود

ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ



مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش

شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ



ناشناس

wolf
wolf
باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟

آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟



من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...

مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟



روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است

ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟



من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم

رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟



ای غریبه با شکوه و دلخوشی

همسرای خنده های باصفایم میشوی؟



بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی

با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟



ناشناس

wolf
wolf
سوختم در آتش عشقت سراپا سوختم

در ره وصلت بتا پروانه آسا سوختم

شمع نذر عاشقانم اختیار از من نبود

در شبستان حرم یا در کلیسا سوختم

در شب هجر تو دل داند که در معراج عشق

جلوه دلدار دیدم چون مسیحا سوختم

از جفای یار هر شب اشک ریزان همچو شمع

آتش اندر دل زدم لرزان سراپا سوختم

وادی عشق ترا گفتم که باشد کوه طور

راز و رمز عشق می گفتم چو موسی سوختم

شمع را از خانه بیرون بر نمی خواهم رقیب

تا ببیند همچو او گریان بهرجا سوختم



ناشناس

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو