یافتن پست: #مهتاب

wolf
wolf
دیشب ای بهتر ز گل در عالم خوابم شکفتی

شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی



ای گل وصل از تو عطر آگین نشد آغوش گرمم

گرچه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی



برلبش ای بوسه ی شیرین تر از جان غنچه کردی

گل شدی بر سینه ی همرنگ سیمایم شکفتی



شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی

آذرخشی بودی و در جان بی تایم شکفتی



یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت

ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی



بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم

تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی



خوابگاهم شد بهشتی بسترم شد نو بهاری

تا تو ای بهتر ز گل در عالم خوابم شکفتی ...



سیمین بهبهانی

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست:هعی




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
ماه مهربانم , آدم اگر ربات هم که باشد ماهی دو روز دلش میخواهد گوشه ای بیصدا کز کند, باتری های خورشیدی را دور بیندازد,
و سری بگذارد بر شانه ی خودش...
آدم, اگر ماه هم که باشد چهار روز برج را گوشه ی تاریک آسمان پنهان می شود,
سوار بر ابر و آسمان خودش...

باز هم مهتابی خواهی شد,و دل نوشته های دلنشین پر ترانه را به تنهایی مان خواهی تابید...

منتظر طلوعتم , ماه من..: )



wolf
wolf
سفر بهانه خوبی برای رفتن نیست

نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست

نگو بزرگ شدم گریه کار کوچک هاست

زنی که اشک نریزد قبول کن، زن نیست!

خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا

قرار نیست خبرها همیشه… اصلن نیست!

شب است بی تو در این کوچه های بارانی

و پلک پنجره ای در تب پریدن نیست

حسود نیستم اما خودت ببین حتی

چراغ خانه" مهتاب "بی تو روشن نیست

مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی

نوشته ای که که غزل جای گریه کردن نیست

زنی که فال مرا می گرفت امشب گفت

پرنده فکر عبور است فکر ماندن…



مژگان عباسلو

wolf
wolf
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم

از خودم غافلم اما به تو می اندیشم

شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد

می نشینم به تماشا به تو می اندیشم

همه ی روز به تصویر تو می پردازم

همه ی گریه شب را به تو می اندیشم

چیستی ؟ خواب و خیالی ؟ سفری ؟خاطره ای ؟

که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم

لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست

یا درآغوش منی یا به تو می اندیشم

اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود

پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم

تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش

من به افسانه نیما به تو می اندیشم

نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف

که به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم

تو به زیبایی دنیایِ که می اندیشی؟؟

من که تنها به تو، تنها به تو می اندیشم



محمد سلمانی

سکوت شب
سکوت شب
نه از خاکم، نه از بادم
نه در بندم، نه آزادم
نه شیرینم، نه فرهادم
اگر آبی تر از آبم،
اگر همزاد مهتابم
بدون تو چه بی رنگم
بدون تو چه بی تابم

سکوت شب
سکوت شب
آسمان همچون صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب است

امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب ست

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه

می نهم سر به روی دفتر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه... گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد لاله ی گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پرنور

می درخشد میان هاله ی راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همراه نغمه های موزونش
گوئیا بوی عود می آید
آه... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رویایی
زهره برمن فکنده دیده ی عشق

می نویسم در دفتر خویش:

((جاودان باشی ای سپیده ی عشق!))

سکوت شب
سکوت شب
تاریکم ای یلدا مهتاب میخواهم
لب تشنه ام ای اشک سیلاب میخواهم
در حسرت موجم باران کفافم نیست
درمان درد من باران نم نم نیست
پس تشنه می مانم غرق پریشانی
تا آسمان ها را بر من بگریانی

سکوت شب
سکوت شب
وای از آن شعر، شعر کوچه !

وای از آن شب، شب مهتاب !

وای از شوق دیدار…

حتی در خواب

بی تو بودم…تک و تنها،

دور از همه غمها

با تو اما،

عشق آمد و من رفتم تو رویا…

از غم دوری تو شعر سرودم

شعر که نه!…

حرف دلم بود که دگر بار بریدم!

همه امید به آن لحظه

که آیی به سراغم…

شوق دیدار تو بود، دیدار نبود!

عطر صد خاطره بود، یار نبود…

یادم آید که شبی،

از این کوچه گذر کردی

شعر خواندی و نوشتی و سفر کردی…

یاد داری که به من گفتی حذر کن؟

حذر از عشق ندانم هرگـــــــــــــز …

سکوت شب
سکوت شب
عطر کوچه باغ

نسیم بهار

شب مهتابی

هیچ کدام نمی توانند

پیاده روی های بی تو را لذت بخش کنند!

سکوت شب
سکوت شب
شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب

من بودم و جویبار و بیداریِ آب

وین جمله مرا به خامشی می گفتند

کین لحظه ی نابِ زندگی را دریابـــــــــــــ

سکوت شب
سکوت شب
با من سخنی بگو،
مهتاب بر مرداب هم می تابد

سکوت شب
سکوت شب
ای داد ای فریاد از این شب ِ بی خواب
که غصه می پاشد به خلوتم، مهتاب
منم سکونی گــَـس شبیه ِ یک مرداب

سکوت شب
سکوت شب
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه

سکوت شب
سکوت شب
همه‌ی مداد رنگی‌ها مشغول بودند

به جز مداد سفید

هیچ کسی به او کار نمی‌داد

همه می گفتند: "تو به هیچ دردی نمی‌خوری...!"

یک شب که مداد رنگی‌ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند

مداد سفید تا صبح کار کرد

ماه کشید...

مهتاب کشید...

و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچک‌تر شد

صبح توی جعبه‌ی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد.

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو