یافتن پست: #مشیری

wolf
wolf
به گریه گفتمش از بوسه ای دریغ مدار

به خنده گفت که این باده را به خواب بنوش...



سکوت شب
سکوت شب
این منم تنها و حیران، نیمه شب
کرده ام همراز خود
مهتاب را
گویم امشب بینم آن گل را به خواب
من مگر در خواب بینم
خواب را



EDRIS
EDRIS
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن‌چنان محو که یک‌دم مژه برهم نزنی

مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم‌ زدنی

فریدون مشیری

سکوت شب
سکوت شب
من با تو می‌نویسم و می‌خوانم
من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم

وز شوق این محال:
که دستم به دست توست!

من،جای راه رفتن،
پرواز می‌کنم!

“فریدون مشیری”

wolf
wolf
و
هر صبح
یک آدم دیگر
در من جان می گیرد
و به دوست داشتن تو ادامه می دهد...



wolf
wolf
تو گفتی:
« من به غیر از دیگرانَم 
چُنینم در وفاداری، چنانَم. »
تو غیر از دیگران بودی
که امروز 
نه می‌دانی، نه می‌پُرسی نشانَم! 
‌ 


سکوت شب
سکوت شب
فکر نبودنت
چون موریانه به جانه مغزم افتاده .
چون شمشیری دلم را پاره پاره کرده است ...

فکر نبودنت
بغض گلویم را سنگین تر میکند .
اینک بغضو غرورم در جدالند ، و پیروز این میدان بغض طغیان گر میشود...

طوفان سختی در راه است...
طوفان میشود و انگار تا دنیا دنیاست ادامه دارد...

انگار این روزها میترسم کسی اشک هایم را ببیند ، هق هق هایم را بشنود!!
میترسم از نبودنت ، از رفتنت ، از نداشتنت .
میترسم ، از همه کس ، از همه چیز ، جز مرگ!!!

wolf
wolf

با او بگو
چه می کشم از دردِ اشتیاق
شاید وفا کند
بشتابد به یاری‌ ام...




wolf
wolf
گر چه با یادش ، همه شب
تا سحر گاهان نیلی فام ، بیدارم
گاهگاهی نیز ، وقتی چشم بر هم می گذارم
خواب‌های روشنی دارم ، عین هشیاری
آنچنان روشن كه من در خواب
دم به دم با خویش می گویم كه : بیداری ست
بیداری ست ، بیداری ...

اینك ، اما در سحر گاهی ، چنین از روشنی سرشار
پیش چشم این همه بیدار ، آیا خواب می بینم ؟
این منم ، همراه او ؟ بازو به بازو
مست مست از عشق ، از امید ؟
روی راهی تار و پودش نور ، از این سوی دریا
رفته تا دروازه خورشید ؟
‌ای زمان ،‌ ای آسمان ،‌ ای كوه ،‌ ای دریا
خواب یا بیدار ، جاودانی باد این رؤیای رنگینم ...


فریدون مشیری

سکوت شب
سکوت شب
بهترین لحظه های روز و شبم
لحظه های شکفتن سحر است
که سیاهی شکسته پا به گریز
روشنایی گشوده بال و پر است.
"فریدون مشیری"

یاسر
یاسر
راست می گفتند
همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل "بامدادی" که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
" بامداد" رفت
رفت تا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه "بامداد "و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت

"من درد مشترکم "مرا فریاد کن.

فریدون مشیری

یاسر
یاسر
راست می گفتند
همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل "بامدادی" که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
" بامداد" رفت
رفت تا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه "بامداد "و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت

"من درد مشترکم "مرا فریاد کن.

فریدون مشیری

یاسر
یاسر
"درد بی درمان"

درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن،
درد دارد!
می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!

"فریدون مشیری"

حضرت@دوست
حضرت@دوست
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم.

0
0
معنای زنده بودن من،
با تو بودن است ...
نزدیک ، دور
سیر ، گرسنه
رها ، اسیر
دلتنگ ، شاد
آن لحظه ای که بی‌ تو سر آید
مرا مباد!
"فریدون مشیری"

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو