💢
#هر_شب_یک_حکایت
روزی باد به آفتاب گفت:
من از تو قوی ترم.
آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت آن پیرمرد را میبینی
که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم
من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به
صورت گردبادی هولناک شروع به
وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر
میشد پیرمرد کت را محکم تر
به خود می پیچید...
سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت
بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که
پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش
را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است.
در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است.
کجا نظر دادن؟؟ منم نظر بدم
ب نظر من تو ی انسان کامل هستی عاقل هستی ولی پریشونی افکار و پراکندگی افکار داری از هر چیزی ی جست و گریخته ازش انحام میدی و جمع بندی و تو ی راستا حرکت کردن رو نمیتونی ب راحتی انجام بدی و هزار راه رو امتحان میکنی برای اینکه اون راه رو بری و اول و اخرم همون راه اول رو باید بری .. ولی چون ذهن باز و فعالی داری دوس داری بپیچونی همه موارد رو .
البته خیلی موارد سخت رو ساده انگاری میکنی ک اینم خیلی مضر هست برات
ولی از نظر شخصیتی شخصیت بالا و قابل احترامی داری ک اگر بخواهی تو مسیر قدم بذاری با اراده قدم میذاری تصمیم بگیری انجام میدی ولی جرات تصمیم گیری رو نداری چون ذهنت ناهمواره ..
هیشکی قده من نمیشناسدت پسملم
غیره خطه اولو ک استرسی هسی بقیه تکذیب میشن
خیلی گفم بقوله یاس