یافتن پست: #قافیه

من همانم که در اعماق نگاهت کورم
و به دنبال صدایت ز خوشی ها دورم

من همان قمری محزون جگر سوخته ام
که ز هجر رخ تو لحظه ای اندر گورم

چهره ات ماه شب چاردهم بود اما
من به تفسیر نگاه تو پریشان بودم

حرف هایت به دلم موشک قدر صد و ده
همچو عین الاسدی با نگهت نابودم

حین لبخند تو در جمع جهان و ملکوت
تو سلیمانی و من در ره تو چون مورم

گل لب های تورا دیدم و دیوانه شدم
و از آن پس همه شب کام تورا میبویم

دوش در خواب بدیدم که تو ره می پویی
بر در میکده رفتم و تورا می جویم

میکده ، پیر خرابات ،بدیدم با تو
خورد شد قلب ضعیفم که چو یک کافورم

قول دادی که شوم پادشه ملک دلت
حال دیدم به دلت نوکر نامشروعم

چون جهانگرد مریضی که شده زخمی عشق
زخم هایی به تنم هست و پر از ناسورم

بی تو ای قاتل من هر ورقم تاریکیست
در درون لحدم ، در پی یک سو نورم

سالها بود که همراه تو برنا بودم
حال پیری شدم و خار و خس بی شورم

تابش نور رخت بر ورق حافظه ام
خواستم پاک کنم لیک به تو مجبورم

یاد تو در سر من یک تومور بدخیم است
من بدون تو درون جگر تابوتم....



باز هم موسم آوردن این تیغ آمد
رگ دستم بنگر ، صید به نخجیر آمد

شب تار است و مه و ابر به کامم شده است
و یکایک همه خاطرگان یاد آمد

تیغ لرزید به دستم و زبانم خشکید
تا که سیمای دل آرای تو یادم آمد

تیغ بر دست یمینم ، نگهم سوی یسار
و چنین بود گذر بر گذر تیغ آمد

خونی همرنگ لبانت ز رگم جاری شد
آه آن سرخی لب های تو بر یاد آمد

یاد آن روز که برخواند به دل مولانا
"آدم ز تک صلصل فخار برآمد"

اگر از خاک وجودم به وجود آمده است
به یقین از لحد بار ستمگر آمد
باز هم تیغ دگر بار چو بر دست شدم
هفتمین تا دهممین زخم به دستم آمد




و نباشی من و این قافیه ها دلگیریم
آخر از شدتِ دلتنگیِ تو میمیریم!

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سردم شده است و از درون می‌سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه این قافیه را می‌دوزم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
میان ها ..شاه ........
به رخ در برابر ..
سرد تو در ..
مرا چنان ..که نیست


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست

خبرت هست که ما باخته ا یم قافله را ............................

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دنبال شعر و قافیه بودم تمام عمر
این شعرها حواس مرا از تو پرت کرد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
اندوه من اين است كه در دفتر شعرم...

يك بيت به زيبايي چَشم تو ندارم...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من.................

با تواَم لعنتیِ خالی از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم

لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن

لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن

باورم کن که به چشمان تو معتاد منم
پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منم

قافیه باختم و شعر سرودم یعنی
به هر آن کس که تو را دید، حسودم یعنی

نفسم بندِ تو و درد مرا می خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بایک نظر

چشمی به من شب زده انداخت و بگذشت
دینی که به من داشت نپرداخت و بگذشت

در منظر این بت که تراشیده ی عشق است
هر کس به طریقی دل و دین باخت و بگذشت

بیچاره دوچشم منِ درگیر دوابروش
کشته است مرا کشته و نشناخت و بگذشت

چون بیهق آتش زده در بطن تواریخ
با لشکرتاتار به من تاخت و بگذشت

بایک نظر از گوشه ی چشمش به دوچشمم
بر بخت پریشان ، گره انداخت و بگذشت

من مانده ویک حس عجیبی که پس از آن
دلتنگ ترین قافیه را ساخت و بگذشت


LOEY♡
LOEY♡
وقتی دلم برای تو بی تاب میشود

چشمم برای دیدنت مشتاق میشود

آن قدر خجالت مي کشم که عشقم به تو

پشت ردیف و قافیه پنهان می‌شود:خجالت

LOEY♡
LOEY♡
بر آنم که هم قافیه بودن

“مرد” با “درد” اتفاقی نیست !

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو