یافتن پست: #فروغ

حضرت@دوست
حضرت@دوست


صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد

من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد

فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد

ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم
ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد


سکوت شب
سکوت شب
دوست دارمش…
مثل دانه‌ای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرنده‌ای که اوج را
دوست دارمش…

“فروغ فرخزاد”

سکوت شب
سکوت شب
بس که لبریزم از تو …
میخواهم بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست …

“فروغ فرخزاد”

0
0
‍ آتاتورک خطاب به محمدعلى فروغی:


شما ایرانی ها قدر ملیت خود را نمیدانید، و نمیدانید ریشه داشتن، و حق آب و گل داشتن در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است. ملیت وقتی مصداق پیدا میکند که آن ملت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست و در معارف و تمدن بشری، سابقه ممتد باشد...

شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمی شناسید و عظمت شاهنامه را درنمی یابید که این کتاب سند مالکیت، و ملیت و ورقه هویت شماست، و من ناگزیرم برای کشورم چنین سوابقی دست و پا کنم.

✍????مقدمه حبیب یغمائی بر مقالات فروغی،

wolf
wolf
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام ...
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام ...
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم ...؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم ...



wolf
wolf
کاش چون پاییز بودم...
اشک‌هایم همچو باران
دامنم را رنگ می‌زد ...
و... چه زیبا بود اگر پاییز بودم ...
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم ...



wolf
wolf
می رهم
از خویش و
می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران میشود ...
روح من
چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود ...



wolf
wolf
تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس ... !



wolf
wolf
در حوالی این دنیا؛
نه صادق به زندگی هدایت شد،

نه فروغ از ناامیدی به امید رسید،

و نه سهراب قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش رسد!
قلم و کاغذ کارشان بازیست با ذهن،
تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کنند!
خوشبخت باشید...
همان باشید که میخواهید.
اگر دیگران آن را دوست ندارند.
بگذارید دوست نداشته باشند.
ولی تو همیشه همانی باش که خودت دوست داری...!

wolf
wolf
سَرِ ما در ره معشوق فَدا بود،فَدا ... !



LOEY♡
LOEY♡
هر چه کمتر شود فروغ حیات

رنج را جانگدازتر بینی

سوی مغرب چو رو کند خورشید

سایه ها را درازتر بینی . . .

(رهی معیری)

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
مست ِعشقم ٬ مست ِشوقم
مست ِدوست
مست ِمعشوقى
كه عالم مست ِ اوست ^_^


پ.ن: دوستان اگه دوست داشتین بیاین زیر این پست مشاعره :سوت

حضرت@دوست
حضرت@دوست


دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند

ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند

نفس حیات بخشت به هوای بامدادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند

نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند

رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند



حضرت@دوست
حضرت@دوست


نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی ندارد
خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی به بخت
واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان نه آرامی
نه امیدی نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی گهی
خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی


حضرت@دوست
حضرت@دوست


ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند



صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو