یافتن پست: #عکس

Aseman
Aseman

🖤🖤🖤

maryam
maryam
بند اول استغفار ۷۰بندی امیرالمومنین

[لینک]


Elham
Elham 👩‍👧‍👦
ینی الان داره با کی کیسه اشغالارو‌ پاره میکنه

Saye
Saye
نشسته بودم گالریمو نگاه میکردم.
عکسا و خاطراتی ک توش میخندیدم بعضیش باعث شد لبخند بزنم.. بعضیشم باعث شد بغضم بگیره...
عکساییم ک توشون غم داشتم و ناراحت بودم رو پاک کردم.. غمشم پاک شد...
ولی وقتی رسیدم ب یه خاطراتی ک توش ترس و غم باهم بود، تنم لرزید... یه حسی داشت ک ن میخواستم‌نگهشون دارم ن توان‌پاک کردنشون رو داشتم...
اصلا به ترس فکر نکرده بودم... حس واقعا عجیب و آزاردهنده ای داره.. غم پشتش پاک نمیشه... همیشه تازگی داره.. همیشه درد داره...

بهار نارنج
بهار نارنج
سلام
ورودی ساینا زجده
باعی:رفتن

بهار نارنج
بهار نارنج
رها جونم بخندیا
اینطوری===>:D
:موچ
@Baran

شامی
شامی
بعضی وقتا اونی که دوستش داری حتی اگه نباشه هم کس دیگه ای نمیتونه جاشو پر کنه .

به قول مولانا :
من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم.❤


?
?
ی بنده خدایی قرار بود دیگه نیادا🤣{-64-}

بهار نارنج
بهار نارنج
خستم خیلی:گگگ
عوضیا برامون ی شهر دیگه کلاس گذاشتن ، برای مدرسه
۲ روز اخر هفته
ما جمعم ازمون داریم
۳ روز توو شهر غریب:گگگ
حالا همه چیش ی طرف ندادن جا و مکان ی طرف
هزینه ی این کلاسام از جیب خودم رفته
همه ی اینا ب درک
رفتم خانه فرهنگیان ، ی اتاق گرفتم برا دو شب ۶۰۰ تومن
حالا هزینه غذا و .... هم ی طرف
تف ب این سیستم بی نظم
هر کی دنبال منافع خودشه
اصن ی حال خرابیم :گگگ

حضرت@دوست
حضرت@دوست

الحب يتحول ببطء إلى سراب.
الحب اليوم يعتمد على قدرتك المالية
یاد این جمله می افتم ..که میگفتند
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل
چرا که..إن قيمة وهيبة كل إنسان مبنية على رأس مال وجوده، وليس على فضائل والده أو نسبه
حالابر عکس شده متاسفانه{-15-}


خانوم میم
خانوم میم
یه خبر مهم

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
@ESRAR1



بخرم ،برات ؟ :سانیا

aliaga
aliaga
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی».

محمّد
محمّد
برید فلوکی بخرید

خانوم میم
خانوم میم
عکس کارت ملیم یه جوریه که دستگاه احراز هویتم شناساییم نمی کنه😒

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو