▪️
بعد مدت ها نگاه توی آیینه انداختم و ترسیدم از چیزی که دیدم
چقدر من عوض شده بودم
چقدر من تغییر کرده بودم
چقدر من ترسناک شدم
چقدر نگاهم عوض شده بود
اون نگاه یه هیولا بود که داشت با نفرت توی آیینه نگاه میکرد
اون نگاه یه شیطان کینه ای بود که میخواست خون همه انسانها رو بریزه
حس میکنم دیگه آدم نیستم
حس میکنم تبدیل به یه حیوون وحشی شدم که همیشه تنها شکار میکنه و پرسه میزنه توی جنگل
دیگه اون دلسوز لعنتی نیستم
دیگه هرکی بهم حمله کنه جوری نابودش میکنم که انگار نه انگار از قبل وجود داشته...
گلاره خانوم
باید جای من باشی تا بفهمی
وقتی باران می بارد
تنهایی پشت یک پنجره
چقدر عمیق می شود!
▪️
از تو توقع نداشتم
غمگینترین جملهی دنیاست.
یعنی ببین!
تو تنها کسی بودی که عمیقا باورت داشتم.
تو دیگه نباید این حس رو خراب میکردی …
نسیم
ادامه داستان امتحان عشق
من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد .
اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد
اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ ”
بیاختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم .
تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود .
اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام .
از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند
و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوتم می کرد .
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید
وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید .
دیگر به خود تردید راه ندادم .
کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد
از همان لحظه فهمیدم که
mohamad
محبوبم! این روزا دنبال چیزی نمیگردم. مثل اونوقتا نیست که کلی نقشه تو کلهم باشه. روز رو شب میکنم و شب رو روز. خستهم. غمگینم. دلگیرم. تنهام. نگاهم میچرخه ولی چیزی نمیبینم. گوشام میشنوه اما نمیفهمم. از هر کاری، پشیمون میشم به ثانیهای هیچ چیزی عمیقا خوشحالم نمیکنه. محبوبم! افتادم تو جهنم بینوازشی.
اصلا خوب نمیگذره...
▪️
ما از آنان که به خنده هایمان حسادت میکردند غمگین تر بودیم و زخم هایمان از کسانی که زخمشان را میبستیم عمیق تر بود
خانوم اِچ
حس میکنم دارم میرم تو یه چاهه عمیق🖤
این عمیق بود
آشِنا بود
....
هوم