فیروزه
در آغوش گیر ، مگر چند سوای دیگر عمر می کنی که فکرِ نگاهِ مردم تورا از نزدیک شدن به چشمه ی آغوشش باز می دارد ؟
درونِ همین رگه های درهم تنیده دستان، قلب ها باید همدیگر را درگیر کنند و محبت را به هم حواله دهند .
آدمیانِ ساده و چوبِ خدا زده را بیخیال شو ، این ها حتی از خطِ اتوی رییسِ جمهور هم ایراد می گیرند ، عشقِ جوانه زده درونِ چشمانِ جوانان که جای خود دارد .
فدای سرت شوم روزگار آن قدر در پیچ و تاب و خمِ ابرو ی غم می گردد که همین آغوش ها برای هزاری آرزوست ، حال که تو در چند قدمی اش ایستادی و ملتمسی برایش ، استخاره دیگر برای چیست ؟
غرق شوید در هم ، مملو شوید از یکدیگر، مبادا حتی باد های شرقی شمارا بلرزانند ، شبیه بیدی شوید که در حضور معشوق ، مجنون می شود .
عشق را ، عطوفت را در بر گیرید که زندگی روحِ آدمی را خرد می کند و هیچ سپری جز محبت و وجودِ چشمانی که به تو باور دارند نمیتواند از نفس های روحت مواظبت کند .
استامینوفن ۳۲۵
تصور کنید خانمتون واستون ناهار اورده ، میای قاشق اولو بخوری یهو یه تار مووووی بلند وسط برنجا با قاشقت میاد بالا
واکنشتون چیه؟
مهاجر
هعععی یاد این افتادم سال ۱۴۰۰ توی قسمتی از شعری گفته بودم
من ندانستم عمل چون جاهلانه میکنم
باختم من بر رقیبان این قمار عاشقی
مدتی از عمر من در فصل پاییزم گذشت
من نخوردم یک عدد از جان انار عاشقی
aliaga
صبح خیلی نزدیک بود برم زیر تریلی
روی پل تو سبقت بود پیچو ک رد کردم یهو دیدمش ک رسیده بودیم بهم
نمیدونم چطوری رد شدم ک اصلا باورم نمیشه الان زندم
مهاجر
دل نبستی بر من اما دل شکستی لااقل
با دلم گفتم خدا را شکر، هستی لااقل
بعد عمری می نخوردن حرمت پرهیز را
کاش با پیمانه ی من می شکستی لااقل
گفته بودم هیچکس عاشقتر از من نیست، هست
با یکی عاشقتر از من می نشستی لااقل
خودپرستی بدتر از شرک است اما باز شکر
آنکه را من می پرستم می پرستی لااقل
مست اهل رازداری نیست پس خاموش باش
یادی از عشقم مکن حالا که مستی لااقل
محمّد
دوستان تا یه مدتی در خدمتتون نیستم
موفق و پیروز باشید
خانوم میم
حالا هی برو بیا صد بارم
هر چی میخوای بگو دربارم
بگو بد بودش اخلاقم
اصلا ، بلاک کن همه خطامم
من که میدونم هنوز واسه تو فرق دارم
ali
چوپان و تاجری دوست بودند. هر دو هدف مشترک دور دنیا دیدن را داشتند.
تاجر یک عمر برای هدفش پول جمع کرد
و نهایتا بعد از 30 سال که خواست دور دنیا را ببیند از دنیا رفت و موفق نشد.
چوپان هر روز با گوسفندانش به نقطه ای از دنیا رفت و بعد از 30 سال در نهایت سلامت به شهر اصلیش با کلی ثروت بازگشت.
# برای امروز زندگی کنیم نه برای فردا...