یافتن پست: #عصر

?
?
سلام
گشنمه صبحونه چی بخورم بچسبه{-18-}

ماریا
ماریا
هادی اقا
مثل سنجد میمونید
صبح میای، هست
ظهرمیای، هست
عصرمیای، هست
شب میای، هست
نصفه شب میای، هست
اذان صبح میای، هست

شما خواب و خوراک ندارین؟ !
ازدواج کنین، زن و زندگی ندارین؟ !
بازار و بیرون رفتن ندارین؟؟؟

ای بابا...اینجا رو یکم بذارین به اختیار ما

مرسی، اه

خانوم میم
خانوم میم
اخه به سینگلای بخ بخت کی گفته برن فیلم عاشقانه ببینن⁦🏌️⁩

Tasnim
Tasnim
خدا رو شکر چند دقیقه دیگه اذان میگه
نماز میخونیبم و از فکر و خیال و ناراحتی چند دقیقه ای نجات پیدا میکنیم
اونهایی که نماز و خدا رو ندارند بدبختی هاشونو به کی میگن؟

♡✓
♡✓
سلام
عصرتون بخیر و شادی
حال دلتون خوب...

♡✓
♡✓
سلام
عصرتون بخیر وشادی...

رها
رها
میگه :

باده نی در هر سری شر می‌کند..
آنچنان را آنچنان تر می‌کند...

گر خورد عاقل، نکوفر می‌شود!
ور خورد بدخوی بدتر می‌شود...

لیک چون اغلب بدند و ناپسند..
بر همه می را محرم کرده اند...

حکم غالب راست،چونکه اغلب بدند!
تیغ را از دست رهزن بستدند...



پ. ن:یجا هم از مولانا می‌پرسند که آیا می حرام است و در جواب می‌گوید :تا که خورد؟!!

♡✓
♡✓
سلام به همه.
روزتون بخیر و لحظه هاتون شاد

♡✓
♡✓
من و
عصر دل‌انڪَیز و
چاے خوشرنڪَی ڪه سر ایوان ،
از فرط نڪَاه دلرباےِ تو ...
یخ ڪرد ؛
این قصه ڪَرچه خیالیست...!!
اما باید ڪَاهی
دل به خیالبافی با تو
در یڪ هواے دلچسب زد...!!


  ݩ‌

♡✓
♡✓
بابا بزرگم امشب یادش افتاد که باباش فوت کرده داره زار زار گریه میکنه حالا هر چی بهش میگیم خیلی وقت فوت شده قبول نمیکنه میگه برا من امروز خبر اوردن 🥺

♡✓
♡✓
سلام
عصرتون بخیرو شادی
حال دلتون خوب

...
...
💢

پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را برزمین انداخت وشکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد‌.

بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.

یک روز عصر پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!

💠یادمان بماند که: زمین گرد است

هادی
هادی
بر تن هر بدنظر یاوه‌گو
لرزه درانداخته یاهوی تو
فاتح خیبر اسدالله علی
لعنت الله به بدگوی تو





یاس
یاس
اسدالله :قلب



aliaga
aliaga





صفحه۹۱
...

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو