من پدرمو سه سال قبل از دست دادم
پدرم توی عملیات کربلای پنج اواخر دی ماه توی شلمچه جانباز شدن
تاوقتی پدرم زنده بودن، هرسال همون شب همگیمون میرفتیم دیدنش و خاطرات اون روزاشو برامون تعریف میکرد
امسال اما بخاطر بیماری مادرم، درگیر ایشون بودیم، یاد اون روزا نکردیم
چند روز قبل چند نفر در فواصل کوتاهی سفر راهیان نور که رفته بودن، برای دوتا از خواهرام گفته بودن یک نفر شبیه پدرتون اونجا دیدیم، از بس شبیه بوده که شک کردیم و رفتیم ازش پرسیدیم فامیلت چیه، اونم دقیقا فامیل پدر منو گفته
یکی از همین زائرا، حتی ازش عکس هم گرفته و آورده برامون...
خیییییلی برامون عجیب بود، چون عکسشم ما دیدیم ، واقعا شبیه پدرم بود
اصلا حال روحی هممونو دگرگون کرده این اتفاق
تحلیل ما از این اتفاق و تقارنش با روزای جانباری پدرم، اینه که پدرم میخواسته بهمون بگه هیچوقت یادتون نره من برای چی رفتم و جنگیدم، روزای سختی که گذروندم رو فراموش نکنید، مخصوصا روزایی که مجروح بودم...
خلاصه اینکه امسال، روز پدرمون بسیار متفاوت بود
.....
صحیفه سجادیه رو مگه نخوندین ؟
خیلی کم
بخونین خب
ببینین چقد قشنگ امام ، خدا رو ستایش میکنه
کیف میکنین
ّمن ترکیبی دعا می کنم توسل به اهل بیت صدقه نماز زیارت عاشورا حدیث کسا و در بحرانی ترین حالت نماز استغاثه حصرت زهرا و نعمت هاش یاد می کنم و بدبختی و بیچارگی خودم رو اعتراف می کنم
و قسمش میدم منو ببخش به عزیزانش و دستم رو بگیره و بعد دیگه رهای رها می کنم
استرس
اما و اگر ذهنم نمیارم
البته بجز مریضی عزیزانم که هر هر کار کنم باز دلشوره امانم نمیده