#وسط_بدو_بدوها
دو پسر بچهی شش، هفت ساله روی صندلی جلویی جایی که الان هستم نشستهاند و مثل کودکیهای همهمان فارغ از تمام جهاناند.
یکیشان کتاب درسیاش را دست گرفته و با حسی از دانایی بسیار به آن دیگری کلمات را نشان میدهد و معنی میکند.
بعد هر دوشان نمیدانم چرا از خنده ریسه میروند و سر میخورند روی صندلی، انگار بر لبهی آبشاری سوارند.
دوستداشتنیاند. با پوستی سبزه و موهایی که با شماره چهار اصلاح شده.
حیف است عکسی ازشان بردارم
باید خودتان تخیّلشان کنید.
"بعضی ادمها، رامکنندهی آدمهای دیگهان!
امیدوارم رامکنندهای تو زندگیتون بیاد،
یا بقول روباه کتاب
#شازدهکوچولو ادمی باشد که اهلیاتان کند."
اوووه ایوووللل.
امیدوارم اگه ب صلاحتونه دوباره تفاهم دار شین و دوست شین.
دو سه سال بعدش اونم پیام داد ک خوابتو دیدم البته اینقد مغرور بود ک گف (اومدی توی خوابم )دیگه حس کردم اینرابطه ترمیم بشه هم مث اول نمیشه و ترجیح دادم خاطراتش ب همونشکل قبل برامبمونه ولی اینجوری شکسته و لنگان کنار هم نباشیم ...ولیهمیشه یخ گوشه از قلبم برا اونه 💔
دقیقا منم همین حسو دارم نسبت ب این دوستم.
اما بازم میشع ادم صمیمی بشه اگه تفاهم دار باشیم دوباره.
اگه فازمون یکی باشه ، میشه دوباره با همه دوست شیم.
مشکل اینه که گاهی ادما فازشون با هم دیگه کامل فرق میکنه.
ب هر حال اگه این دوستیت برا جفتتون خوب باشه، برا خدا کاری نداره که دوباره وصل کنه.
دلم خیلی شکست وقتی همه ی تلاشمو کردم و حتینخواست یه کلمه حرفبزنه ...
تف به حسادتا واقعا.
بهترین دوستی ها و حتی رابطه های خانوادگی رو هم خراب میکنه.