wolf
دوستت دارم چه بیرحمانه باور کن عزیز !
عاشقم یک عاشق دیوانه باور کن عزیز !
گرچه هر شب کار من گریه ست دلواپس نباش
رو به راهم باز خوشبختانه باور کن عزیز !
رو به راهی که شبی با خود تو را تا دور برد
رو به راهی که مرا ویرانه.. باور کن عزیز !
لب مربا، چشم عسل، خامه بناگوش منی
چیده ام با یاد تو صبحانه باور کن عزیز !
چای می ریزم برایت گرچه پیشم نیستی
جای تو خالی ست در این خانه باور کن عزیز !
بغض کرده گوشه این آغوش مانتوی تو را
باز این پیراهن مردانه باور کن عزیز !
گاه من، من نیستم در آینه شاید تویی
لرز دارد هق هق این شانه باور کن عزیز !
گل چنان هستی که تا نام تو را می آورم
می نشیند بر لبم پروانه باور کن عزیز !
نه ! نمی گیرد کسی جای تو را در سینه ام
تا ابد هستی یکی یکدانه باور کن عزیز !
عاقبت یک روز می آیی که دیگر نیستم
اشک شاید.. شکوه آید اما نه، باور کن عزیز !
ᴍᴀʜɪ
می گویند اولین روزی که ولیعهد ایران به مدرسه رفت، بعد از مدرسه، معلم ایشان خدمت مادر ایشان شهبانو فرح پهلوی رفتند و فرمودند که ولیعهد ساعت حدودا 11 ظهر دچار ضعف شدیدی شدند که مقداری خوراکی و خشکبار میل نمودند و ادامه درس روز را آغاز کردن. در این لحظه شهبانو به فکر فرو رفت چگونه است که فرزند من که صبحانه کامل میل کرده دچاره ضعف شده، پس آن کودکی که شاید در روستاهای دور افتاده نتواند صبحانه بخورد چگونه ادامه تحصیل نماید..فورا دست به کار شد، طرح تغذیه رایگان را به وزارتخانه مربوطه پیشنهاد دادن که پس از مشقات فراوان، این کار عملی شد، و تا دورترین روستاهای ایران هر روز خشکبار، میوه، لبنیات و غذای گرم رایگان توزیع میگردید، دکتر رضایی بزرگترین جراح قلب ایران میگوید من در یکی از دورترین نقاط ایران فقط بخاطر تغذیه رایگان شروع به تحصیل نمودم.
اما امروزه در ایران....:/
سید ایلیا
اتفاقات بدن زمانی که 24 مشغول فعالیت باشد ادامه در دیدگاه
شــادی
من درباره ی ریشه ی لغت شادی (Happiness)، پژوهش کردم و دریافتم که این کلمه، از فعل اتفاق افتادن (Happening)، گرفته شده است.
به عبارت دیگر، شادی، در مشاهده ی هر آنچه که روی می دهد، یافت می شود. اگر نتوانی از آنچه برای صبحانه ی امروزت، تدارک دیده شده، شاد شوی، احتمالا شادی را در جای دیگری نمی یابی ...
_رابرت جانسون
_کتاب تکامل اگاهی
رضا
صبحانه درکنار تو می چسبد/ ای یار شیرین قند پهلوی من
سیده شهید حجّاری
محمد مهدوی فر:
ابتدای سال شصت و هفت را با از دست دادن فاو آغاز کردیم. من به اتفاق تعدادی دیگر از دوستان همرزم، مرخصی بودیم که خبر شکست و واگذاری برقآسای فاو را شنیدم.
این بزرگترین پیروزی صدام در طول هفت سال گذشته بود. حدود دو سال پیش از این، برای تصرف و نگهداری فاو، وجب به وجب شهید داده بودیم و هزینههای هنگفتی پرداخت کرده بودیم.
در محل سپاه کاشان، برای عزیمت دوباره به جبهه حاضر شدیم. به خاطر این شکستِ غیرمنتظره، در نگاه همهی دوستان بهت و حیرت موج میزد.
با از دست دادن فاو، سریال شکستهای پیدرپی ما در ماههای پایانی جنگ شروع شده بود. از اتفاقات مربوط به پایان جنگ و پذیرش قطعنامه ناگفتههای زیادی است که ما بعضی از آنها را میدانیم و بعضی دیگر را فقط مسئولین رده بالای کشور میدانند و گاهی به صورت قطرهچکانی قسمتی را آشکار میکنند.
به هر حال قبول قطعنامه تنها راه نجات کشور از گردابی بود که در آن گرفتار شده بودیم که به ابتکار فرماندهی جنگ یعنی آقای هاشمی رفسنجانی به انجام رسید.
یکی از بچههای همرزم ما در گردان تخریب، بعد از جنگ پزشکی خوانده و مدتی است که از کاشان به اراک هجرت ک