یافتن پست: #شعله

mohamad
mohamad
‏این یادت باشه...

دوری، عشق های كوچك را از بين ميبرد
اما عشق های بزرگ را تشديد ميكنه ؛
مثل باد كه شمع را خاموش و آتش را شعله ور ميكند

★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
هر شعله؛
دلیل ناصبوریِ من است..
پایانِ غم و غصهِ دوریِ من است..
از آتشِ بوسهِ تو باید بپرم..
لب های تو؛
چهارشنبه سوریِ من است!
(:

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شعله شمع

چه میدانی؟تمام پیکرم چون شمع می سوزد
که امشب در دلم برپاست یک شام غریبانی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دلم.............................بوی تو گرفت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
حسرت عشق


من نمي دانم،
اين همه سردي بين من و تو
حاكي ز چيست؟

من نمي دانم،
اين همه دلهره، در مورد تو
در من چيست؟

من نمي دانم چرا، فكر مي كنم
آسمان دل تو تار شده
نه،
شايد اين چشمان من است
كه دگر تار شده

من نمي دانم،
شايد عشق تو فروكش كرده
شعله عشق تو مرده و مرا رها كرده

امّا فقط ميدانم،
سينه ام در اين ديار ساكت و سرد
فقط براي تو مي تپد! برای عشقت...
مي دانم




★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★


حضرت@دوست
حضرت@دوست
خنده گل

دیشب به یاد روي تو تنها گريستم
تنهاي بي اميد چه شبها گريستم

از چنگ غم بخلوت انديشه هاي عشق
بردم پناه و بي تو در آنجا گريستم

سر مي كشد چوشعله تمناي او ز دل

زين جانگذاز درد تمنا گريستم

پنهان نمي شود چكنم؟ ماجراي عشق
در عشق او نهاني و آشكار گريستم

يكروز خنده زد دلم از گرمي اميد

عمري ز سرد مهری دنيا گريستم

روشن نشد ز بخت سياهم چراغ عمر
امروز از سياهي فردا گريستم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یاد یار

ديشب به ياد روي تو تنها گريستم
تنهاي بي اميد چه شبها گريستم

از چنگ غم بخلوت انديشه هاي عشق
بردم پناه و بي تو در آنجا گريستم

سر مي كشد چوشعله تمناي او ز دل
زين جانگذاز درد تمنا گريستم

پنهان نمي شود چكنم؟ ماجراي عشق
در عشق او نهاني و آشكار گريستم

يكروز خنده زد دلم از گرمي اميد
عمري ز سرد مهری دنيا گريستم

روشن نشد ز بخت سياهم چراغ عمر
امروز از سياهي فردا گريستم

آتش زدند بر دل من ، تا كه همچو شمع
يكجا بسوختم دل و يكجا گريستم

سید ایلیا
سید ایلیا
من چه سردم امروز
وچه اندازه زار
در دلم غمی هست
به وسعت یک کوه
یک بغض بی انتها....
و چنان بی قرارم
که دلم می خواهد
بروم کنج اتاق
ته گوشه ای دور
تا بسرایم غم تو
غم تنهایی یار
غم پیچیده در روزها
بر گلهای یاس
وچه دلگیر است
شب رفتن تو
چه سنگین است
صبحِ بی تو؛
می روم
امروز
و هرسال
در کوچه های دور و دراز
و چنان می گریم زار
تا خاموش شود
شعله های پشت دیوار
باز شود بندهای بسته بر دستهای یار
و متولد شود چشمهای نوزاد
پر شود خانه
از بوی نان
از لبخند های کودکان.....
تا در آن خانه
بپیچد رنگ نور
رنگ هوا
رنگی از جنس نفسهای نبی
از جنس خنده های مرتضی...

سید ایلیا
سید ایلیا
در جایی که ماه پنهان است
بیرون از دروازه های شهر
گلها روی شانه هایت به خواب می روند
در انتهای شب
کنار شعله ای از هیزم
خورشید در چهره ات می تابد
و روز از نو متولد می شود
آسمان از وسعت سبز حضورتو رنگ می گیرد
اما روزهایی هست
غم در ذرات هوا ساکن است
و گیسوان درختان در هم تنیده!
جمعه که می شود؛
حجم هوا غم آلود است
و خورشید نای تابیدن ندارد!
مردم این را می دانند
ومن !

حضرت@دوست
حضرت@دوست
راز موسیقی چشمان تو

می شنوم، می شنوم آشناست
موسقی چشم تو در گوش من
موج نگاه تو همآواز ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش من

می شنوم در نگه گرم توست
گمشده گلبانگ بهشت امید
این همه گشتم من و دلخواه من
در نگه گرم تو می آرمید

زمزمه ی شعر نگاه تو را
می شنوم با دل و جان آشناست
اشک زلال غزل حافظ است
نغمه ی مرغان بهشتی نواست

می شنوم در نگه گرم توست
نغمه ی آن شاهد رویانشین
باز ز گلبانگ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین

موسقی چشم تو گویاتر است
از لب پر ناله و آواز من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه نغمه سرا راز من!


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای عشق
میسوختم از حسرت و عشقِ تو بسم بود…

عشق تو بسم بود که این شعله ی بیدار
روشنگر شب های بلندِ قفسم بود…


حضرت@دوست
حضرت@دوست
عشق جنون

یک شب اندر بزم شمع مهمان شد پروانه ای
گفت بر شمع از چه سوزی چون من دیوانه ای؟

در فراق روی ماهت خانه ویران گشته ام
روز وشب در حسرت دیدار جانان گشته ام
کی شود روزی بیایی جان به قربانی کنم
بهر رقص شعله ات آیینه گردانی کنم

روشنی بخش مزار و مونس جانان شوی
یک شبی در بزم ما پروانه ها مهمان شوی
جمله ما پروانه ها بر گرد تو پروانه ایم
از برای شعله ات ما عاشق و دیوانه ایم

بهر چه سوزی که اشگت همچو جیحون می شود؟
هر که بیند حال زارت همچو مجنون می شود

شمع گفتا خلق گشتم از برای سوختن
شعله های سر کشم از بهر جان افروختن
لیگ ای پروانه نا خوانده به مهمان آمدی
دست از جان شسته ودر بزم جانان آمدی

حضرت@دوست
حضرت@دوست

گفت پروانه بر شمع رقصم حیران می کند
جمله طنازان عالم را پریشان می کند
بال بگشود تا که چرخی بر مدار شمع زند
رقص و طنازی نماید فتنه بر عالم زند

تا که آن پروانه گرما گرم کار خویش شد
شعله بر جانش گرفت وبیقرار خویش شد

لحظه ی جان دادنش پروانه چشمانش گشود
گفت عشق جانگدازت جان شیرینم ربود
در میان اشگ شمع پروانه آرامی گرفت
وصلت حاصل گشت وآن دیوانه فرجامی گرفت

عارفا ما جمله عاشق پیشه ها دیوانه ایم
خالق آن شمع است وما بر گرد او پروانه ایم


صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو