یافتن پست: #شعله

حضرت@دوست
حضرت@دوست
• در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو

آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
• بال بلور قوس قزح‌های رنگ رنگ

• در سینه قلب روشن محراب می‌تپید
• من شعله‌ور در آتش آن لحظه درنگ

• گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح
• لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو

• اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
• در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو


حضرت@دوست
حضرت@دوست
• می‌نویسم به روی دفتر خویش

آه … گوئی ز دخمه دل من
• روح شبگرد مه گذر کرده

• یا نسیمی در این ره متروک
• دامن از عطر یاس تر کرده

• بر لبم شعله‌های بوسه تو
• می‌شکوفد چو لاله گرم نیاز

• در خیالم ستاره‌ای پر نور
• می‌درخشد میان‌هاله راز

• ناشناسی درون سینه من
• پنجه بر چنگ و رود می‌ساید

• همره نغمه‌های موزونش
• گوئیا بوی عود می‌آید


خانوم اِچ
خانوم اِچ
یه جاده ی غریب و دور

که راه نداره تا نسیم

من و یه دنیا خاطره

تو کوله بار بی کسیم





دونه به دونه اشکامو

به پای رویا میریزم

که سبز بشه یه روزگار

تو باغ خشک پاییزم





خرمن امید منو

سوزونده شعله های آه

دارم تماشا میکنم

خودم رو تو قاب گناه





یه تیکه از یادمو من

میسپارمش به آسمون

تا بره با ابرا یه روز

پیش خدای مهربون





بگه خدا خدا ببین

طفلکی از خودش گریخت

با گریه می رفت و کسی

پشت سرش آبی نریخت...{-149-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چشم غزال

هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد

هر چند بیش کشت به ناز و کرشمه‌ام
رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد

باز آمدی و شعلهٔ شوقم به جان زدی
کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد

درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم
از رنج راه دور و درازم زیاده شد

وحشی به فکر چشم غزالی به هر غزل
انگیز طبع سحر طرازم زیاده شد


نسیم
نسیم
چقدرخوبه وقتی میای خونه میبینی مادربزرگت عینک مطالعه اش روزده ودرحالی که مجله میخونه خواب رفته وشعله گازرو کم کرده یه غذای خوشمزه گذاشته جابیفته تاتوبیای میل کنی سایه ات مستدام مادرجون




حضرت@دوست
حضرت@دوست


که این شعله ی بیدار
میسوختم از حسرت و عشقِ تو بسم بود

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یه حس

زیباترین
فصلهای بی اهمیت ...
روزهای تکراری ...
پرواز پرنده گانی گنگ ....

تنها در سکوت شعله ور شدن ..
آوازی را انتظار کشیدن که شایداز آن کلاغی است
که امواج امدنت را درک کرده است .

زیباترین ترانه ای که
هستی
سروده است.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
میکده

Kadkhoda came and came down and closed the pub,
Said this infamous village !, which is in love ..

زاهدا هیچ نداری خبر از بدنامی،
عاشق آن بِه، که در شعله ی بدنامی رست..

این توَهُم، که بستی تو درِ میکده ها ،
که ندانی خدا ،میکده در "بست" آرست..

واگشا چشم دل و هم نظری بر محراب،
چشم سر هیچ نبیند، جز صورتِ مست..

گر به معنا نگری ساغر و پیمانه شوی،
هم که نوشی، از آن باده و ازجام الست..

پوریا هیچ نداند، اگر، خاموش است،
عارف اما ببیند،قدحی دست به دست..


صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو