یاس
وقت پرپر زدنم برگ و برم میسوزد
موقع پر زدنم بال و پرم میسوزد
بس كه كبریت كشیده است به جانم این زهر
آسمان دود، زمین در نظرم میسوزد
گفتم آبی روی آتش بود اشكم اما
اشك هم پای دل شعله ورم میسوزد
همسرم ریخته در كاسه ی جان زهری كه
هم سرم،هم بدنم ،هم جگرم میسوزد
حرف از سوختن آمد به گمانم طفلی
گفت عمه كمكم كن كه سرم میسوزد??
Bahar
Je voudrais te donner
une couronne
constellée de toutes les étoiles
du firmament
Je voudrais te donner
Le chant des rossignols
De toute la terre
Je voudrais te donner
Les silences de l’hiver
Les sourires du printemps
La clarté de l’été
Les flammes de l’automne
Je voudrais te donner
Tout ce que je n’ai pas pu
Pas su
Te donner
Ma vie
Notre éternité
حضرت@دوست
شعلهسان کاروانِ دعوی را
آتش افتاده است در دنبال
حضرت@دوست
گاه چون خاکِ تیرهای مجهول
گاه چون شعله فطرتآرایی