برایش جایی پنهانی نوشته بودم:
«با شما همه چیز زیباتر است دلیار من؛
شب ها روشن، کلاغ ها رنگی و زندگی مثل همان شربت آلبالوی خنکی که وسط چله تابستان زیر نور تیز آفتاب خورده میشود.
با شما دوست داشتن چیز مطلوبيست»...
آنقدر کلافهام...
که ساکت ماندم
چون آب، درون برکه راکد ماندم
بیحوصلهتر ز برگ پاییز شدم
در اوج جوانیام، غمانگیز شدم...
پاییز! مرا چه خوب میفهمی تو!
ما را چو دمِ غروب میفهمی تو...
حاشا که جهان، چه حزنانگیز شده
انگار... تمام شهر، پاییز شده...
بیحوصلهام، کلافهام، غمگینم
برگم، که به شاخهی جهان، سنگینم ...
خواستگاری............
دوستم میگفت رفتم خواستگاری دختر خانمی.به واسطه فامیل . ..
گل و شیرینی و نشون هم همرا ه بردیم .خلاصه در زدیم و وارد خونه عروس خانم شدیدم. .قرار شد چند دقیقه با دختر خانم صحبت کنم واسه آشنایی بیشتر ..ما رفتیم تو اتلق دیگه .سوالاتی از من سوالکرد من جواب میدادم. نوبت به من رسید گفتم از لحاظ اخلاقی من هم همسری میخواهم که اورجنا ل باشه.گفتم یعنی عمل زیبای نداشته باشه. گفت .با کمال تاسف . من بینیم را عمل کردم.کمی صبر کردم گفتم بینی که مهم نیست . گفت اخ چشام هم لیزر کردم شمارش بالا بود باز لبخندی زدم گفته مهم نیست . گفت یه مورد یگه گفتم بفرما . گفت ابرو هام هم کاشتم چون کم بود . گفتم خبر اگه مورد دیگه هست بفرماید .گفت گونه هام افتاده بود تزریق کردم گونه کاشتم. ولب هام هم ترکیه بودم تزریق کردم واسه پهن و زیبا شدن. دید رفتم تو فکر رفت شربت آورد گفتم ناخون تون .گفت مهم نیست .چینی هست بابام آورده. شربت را خوردم. آمدم تو اتاق آرام به مامانم گفتم منو آوردی جنس بازار مشترک ببینم. بابا من اصلی وطنی می خواهم .....