🐷🔅فال حافظ امروز #آبان ماهی ها🔅🐷
🔮شعر:
🌸گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
🍃بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
🌸به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
🍃شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
🔮تعبیر:
🔸راهی که انتخاب نموده اید راه درستی نیست و بر مبنای هوی و هوس این راه را می روید برگردید چون غیر از ضرر چیز دیگری ندارد. سودی نمی کنید و کسی هم به شما کمک نمی کند. به پیغامی که برایتان می فرستند اهمیت ندهید چون می خواهند شما را به دام بیاندازند.
🐷🔅فال حافظ امروز #آذرماهی ها🔅🐷
🔮شعر:
🌸ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
🍃خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
🌸گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
🍃هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
🔮تعبیر:
🔸حوادث زیادی در آینده برایت اتفاق می افتد پس بیدار و هوشیار باش. برای رسیدن به خوشی آینده، روزگار امروزت را خراب نکن. از اینکه بعضی ها همه چیز دارند و تو نداری ناراحت نباش زیرا تو گوهری داری که بقیه از داشتن آن محرومند. دنیا سرابی بیش نیست حتی سبزه و گل و دشت چند صباحی می مانند. تکیه بر این عالم فانی نکن.
تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد
بر ناز خود بناز که نازت کشیدنی است
چشمت نظر ز لُطف به عاشق نمیکند
چون آهوی ختائی کارش رمیدنی است
از مشربت زلال لبست کام دل برآر
سرچشمهٔ حیات زلالت چشیدنی است
خوشدل مرا نمای بد شنامت ای حبیب
چون حرف تلخ از لب شیرین شنیدنی است
بر نقد جان دو بوسه ز لعل تو خواستم
گرچه گرانبهاست ولیکن خریدنی است
مانع مشو ز لعل لبت بوسه خواستم
هر شکرین لبی نمکین شد چشیدنی است
جز من هر آنکه دست صبوحی بتو فکند
قطعش نما ز دوش که دستش بریدنی است
خو شما داروی شیمایی مثل شربت یا قرص استفاده نکرده بودید .ولی اگر مثل یه ساعت قبل شربت یا داروی شیمایی دیگه خورده باشید از دمنوش اویشم استفاده کند .فردا صورت خودرا نگاه کنید از وحشت خشک می زند . حساسیت پوستی ان طوری هست مثل پیر زنان 70 ساله میشه ادم
عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟
گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود.
پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه.
شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.
شيرين شد زهره.
زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.
زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند دلت نگيره برادر!
زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام #شربت.
این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران
این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان
این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند
این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند
این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی
بگذشته اند از
1 دیدگاه
1394/08/20 - 14:34 ·
محمدحسن اسايش-1331
محمدحسن اسايش-1331 @zohrab032 -----------
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز
وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز
گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار
آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار
پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید
🌷🌷🌷
آدمها شبیه لیوان هستند
ظرفیتهایی مشخص دارند
بعضی به اندازه استکان،
بعضی فنجان،
بعضی هم یک پارچ بزرگ.
وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود، خیس میشوی.
حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی و در لیوان به جای آب،
شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی
وسرریز شده باشد،
لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند.
آدمها مثل لیوان میمانند
ظرفیت هایی مشخص دارند.
لطفا قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان، ظرفیتشان را بسنج.
به اندازه محبت کن
اگر اینکار را نکنی، اگر زیادی محبت کنی، اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند،
باد الکی به غبغب انداختند...
آن موقع فقط از خودت
و عملکرد خودت عصبانی باش
نه از آدمها که شبیه لیوانند.
یه چند لحظه به آسمون و ستاره هاش و ماه نصفه نیمه نگاه کردم...یهو اضطراب و استرس و دغدغه ها همش شد دلتنگی، نمیدونم چی شد که دلم پرت شد و رفت سمت اونی که باید می رفت، حتما" اونم به فکر من بوده، همین لذت بیشتر می کرد...بعد چند دقیقه به معنای واقعی کلمه معلق بودن از همه چیز، برگشتم دیدم خیلی گریه کردم، خیلی خوش گذشت