یافتن پست: #سراغ

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

ساعت سه‌ نیمه‌شب بود..
صدای زنگ تلفن پسر را بیدار کرد پشت خط مادرش بود ..پسر با عصبانیت گفت:
"چرا این وقت شب منو از خواب بیدار کردید؟! "
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین ساعت تو مرا از خواب بیدار کردی خواستم بگم:
تولدت مبارک پسرم ❤️
پس از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد...صبح سراغ مادر رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته یافت. ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.

هرگز دل کسی را نشکن، هرگز
همیشه زمان برای جبران وجود ندارد

?
?
🕊

‏همونجا که حس کردید کنار گذاشته شدید دیگه سعی نکنید ادامه بدید. به حس حقارتی که بعدن سراغتون میاد نمی‌ارزه، حتی اگه به هر دلیلی دوباره انتخاب بشید.

شامی
شامی
{-95-}{-95-}
برای من برای تو برای شاهینمون{-75-}
برای دخل و خرج ساینا و مدیرمون{-204-}
برای کِ لیک های تبلیغات امروز{-141-}
برای ، کسری های دَ رامد دیروز{-184-}
به یک صدا به یک صدا (با ریتم سرود لاله درخون خفته)
کلیک میکنیم رو تبلیغات ما
به خاطره منِ خسته{-143-}
شاهینِ در ساینا نشسته{-178-}
قسم به هرکی دوست داری :عشق
یه لحظه ای که اینجایی
کلیک بکُُُن
رو تبلیغاااات
بذار خرجِِِ
ساینا در بیاد{-111-}



شامی
شامی
آیا از تگ شدن خود رنج میبرید؟

آیا از این چالش خسته شده اید؟

فقط کافیست انگشت مبارک را هر ۱ ساعت ۱ بار روی ۶ تبلیغات موجود در سایت بگذارید تا از تگ شدن توسط اعضای چالش در امان باشید.

برای تشکر از مهربونیتون و زحمتی که میکشید هر روز یه آهنگ تقدیمتون میشه.

مسیرتبلیغات: قسمت دیدگاه>نمایش همه>انتهای دیدگاه ها(حتی اگه همش شبیه به هم بود لطفا همشو کلیک کنید⚘)
خواهش دیگه ای که ازتون دارم به هرحال این چالش تموم میشه اما شماها کلیک هاتون و ادامه بدید که منبع درآمد سایت قطع نشه.💜

Mehrab
Mehrab
وقتی حالت خوب نیست
خاطره ها زودتر از
همه میان سراغت....

Mehrab
Mehrab
دخترا محله مون
وقتی من از کنارشون
رد میشم....😅😀😅

Mehrab
Mehrab
رفیق بچه نیست که خوابش کنی
رفیق دونه نیست که خاکش کنی
رفیق قلیون نیست که چاقش کنی
رفیق مقدسه باید جلوش زانو بزنی
به سلامتی همه رفیقا بامرام...
نه اون بی معرفتایی که تا بهشون
پیام ندی و یا کارت نداشته باشن
سراغتو نمیگیرن...

سارا
سارا
زن ، بام نیست
تا برای هواخوری به سراغش بروی
آسمان است پرواز را بیاموز

سیگار نیست
که بکشی و تمامش کنی
اکسیژن است او را نفس بکش

روزنامه نیست که بخوانی و
روی نیمکتی جا بگذاری
کتاب است او را زندگی کن

او یک «زن» است،
اگر میتوانی «مرد» باش.

donya
donya 👩‍👧‍👦
پنجشنبه هفته پیش عروسی دعوت بودم مادر داماد و یکی از خاله های داماد با بقیه خواهربرادراشون قهر بودن سر ارث و میراث واینجور چیزا یکی از برادراشون چندروز مونده به عروسی میره پیششون ومیگه که اگه فکر میکنید به من بیشتر ارث رسیده بیاید بدمش به شما ولی آشتی کنیم این دوتا خواهر قبول نمیکنن و عروسی بدون یه خاله و سه تا دایی برگزار میشه دیروز تشییع جنازه همون برادره بود که رفته بود پیش خواهراش برا آشتی کردن همون دوتا خواهر که قبول نکرده بودن آشتی کنن نشسته بودن تو مجلس ختمش ضجه میزدن و من چقدر ازشون بدم اومد حتما باید این بنده خدا میمرد تا اینا بیان و آشتی کنن

Mehrab
Mehrab
@marmari
کلاه سرت کشیدی مث دزد
میای و در میری
بعد منت شو سر من میزاری
که خاطر من اومدی؟؟؟
حقته تله بزارم ایندفه مچ تو بگیرم
به چار ستون ساینا ببندم که
نتونی در بری...

شامی
شامی
آنقدر کلافه‌ام...
که ساکت ماندم
چون آب، درون برکه راکد ماندم
بی‌حوصله‌تر ز برگ پاییز شدم
در اوج جوانی‌ام، غم‌انگیز شدم...
پاییز! مرا چه خوب می‌فهمی تو!
ما را چو دمِ غروب می‌فهمی تو...
حاشا که جهان، چه حزن‌انگیز شده
انگار... تمام شهر، پاییز شده...
بی‌حوصله‌ام، کلافه‌ام، غمگینم
برگم، که به شاخه‌ی جهان، سنگینم ...


maryam
maryam
سلام {-15-}

Mehrab
Mehrab
دوستان کسی سایتی مکانی جای شلوغتر و
پرجمعیت تر و پر هیاهوتر از اینجا
سراغ دارد عایا؟؟؟؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت. و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.

این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند.

پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.

قدر هر کسی رو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

 

تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو