یافتن پست: #سؤال

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)

ترتیل صفحه ۳۹ از سوره مبارکه بقره(جزء دوم)


به احترام نماز ، طواف کعبه تعطیل می‌شود.
کار شما چطور ؟؟


📿
🤲🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
صفحه ۳۰ قرآن کریم





ترتیل



ترجمه


📿
🤲🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤

مهاجر
مهاجر
سألني : ما هي أمنيتكِ ؟
فظللتُ أُفكر كيف يسأل المرءُ سؤالاً هو إجابته ؟

از من پرسید: آرزویت چیست؟
و من به این فکر می‌کردم که چگونه می‌توان سؤالی را مطرح کردکه پاسخ خودش باشد..

یاس
یاس
شهیدی که برا همه آشناست
پسر تاجر و رتبه تک رقمی رشته اطلاعات بهترین دانشگاه بیروت
غریب طوس
وصیتش ادم رو منجمد می کنه


خانوم میم
خانوم میم
تصور من از آقای مشدد و همسرشون {-64-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
حکایت چشم ها او مرا از دیدن ستارگان در سیل خود بردگی می کند، هر بار که به او خیره می شوم، می خندد و برف را در دندان هایش می نشاند

جواري اتخذت مقعده كوعاء الورد في اطمئنانها وكتاب ضارع في يده يحصد الفضلة من إيمانها يثب الفنجان من لهفته في يدي ، شوقا إلى فنجانها آه من قبعة الشمس التي يلهث الصيف على خيطانها جولة الضوء على ركبته زلزلت روحي من أركانها هي من فنجانها شاربة وأنا أشرب من أجفانها قصة العينين .. تستعبدني من رأى الأنجم في طوفانها كلما حدقت فيها ضحكت وتعرى الثلج في أسنانها شاركيني قهوة الصبح .. ولتدفني نفسك في أشجانها إنني جارك يا سيدتي والربى تسأل عن جيرانها من أنا .. خلي السؤالات أن لوحة تبحث عن ألوانها موعدا .. سيدتي! وابتسمت وأشارت لي إلى عنوانها.. وتطلعت فلم ألمح سوى طبعة الحمرة في فنجانها.

خانوم میم
خانوم میم
:گل
گیرم اصلا نبری کرب و بلا چندین سال
کرمت را که نباید ببرم زیر سؤال...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی از روزها تاجری در یکی از روستاها، مقدار زيادي  گندم و جو خرید و گونی‌ها را در ماشینش گذاشت و می‌خواست آن‌ها را به شهر ببرد و به انبار انتقال دهد.
در بین راه از پسری بچه‌ای سؤال کرد که تا خارج شدن از روستا چقد راه است و چقد طول میکشد؟ پسربچه پاسخ داد: درصورتی که آرام و آهسته بروید حدود ۱۰ دقیقه ديگر به جاده اصلی می رسید، ولی درصورتی که بخواهید با سرعت حرکت کنید ۳۰ دقیقه و یا احتمالا بیش‌تر طول بکشید تا به جاده اصلی برسید.
تاجر از این که در پاسخ پسر تضاد وجود داشت ناراحت شد و فکر کرد او پسرک بی تربیتی است که تاجر را به بازي گرفته پس به پسرک بد و بی راه گفت و پایش را بر پدال گاز گذاشت و به سرعت حرکت کرد.
ولی پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ خودرو به سنگی اصابت کرد و با تکان خوردن خودرو، تمامی محصول به زمین ریخت. تاجر وقت زيادي براي جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و زمانی که خسته و کوفته به طرف ماشین بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر بچه افتاد و هنگامی که منظور وی را فهمید که جاده پر از کلوخ است پس بقیه راه را آهسته و بااحتیاط طی کرد.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

وقتی خسرو پرویز برای شکار از شهر بیرون رفت، چون به صحرا رسید، چشمش به مردی زشت‌رو افتاد؛ پس آن را به فال بد گرفت و دستور داد او را از جلو راه دور کنند.
آن مرد پیش خود گفت: «خسرو بر نقّاش عالم عیب گرفته است!»

چون خسرو از شکارگاه برمی‌گشت، اتفاقاً به همان جایگاه رسید و آن مرد را دید.

آن مرد صدا زد ای خسرو سؤالی دارم. گفت: بگو. عرض کرد ای پادشاه! امروز شکارت خوب بوده است؟ گفت: بسیار عالی بود.

عرض کرد: آیا به همراهان تو آسیبی رسید؟ گفت: نه. عرض کرد: پس چرا مرا دیدی به فال بد، به من اهانت کردی؟ و از سر راهت دور کردی؟ گفت: دیدار امثال تو را مردم، شوم می‌گیرند.

عرض کرد: پس دیدار خسرو بر من شوم بوده است، نه دیدار من بر خسرو؛ خسرو از جواب او تسلیم گردید و از او عذرخواهی کرد.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه‌ شدن با یک نادان دید.

به او گفت: مدت‌ها به‌دنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرنده‌ای شاخ نداده است؟
سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر می‌تواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است.

انسان نیز، زمانی که می‌تواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند.

بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری. این پَر پرواز را فقط علم به انسان می‌دهد و شاخ گاو را جهالت.

پلاک313
پلاک313
مادر شهید ناصر قاسمی می‌گوید: هر وقت از ناصر می‌پرسیدم در سپاه چه کار می‌کنی؟ می‌گفت جارو می‌کشم. روزی به مسجد رفتم و دیدم ناصر در حال سخنرانی است. از دیگران پرس و جو کردم و متوجه شدم او یکی از سرداران سپاه است!

aliaga
aliaga
حضرت امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر علیه السّلام گروهی را به جنگ با کفار فرستاد و چون بازگشتند، فرمود: خوشا به حال مردمی که جهاد کوچک را به پایان رسانده و جهاد بزرگتر برایشان باقی است! سؤال شد: ای رسول خدا! جهاد بزرگتر کدام است؟ فرمود: جهاد با نفس

حضرت@دوست
حضرت@دوست
أنا قصة حب صابر على قلبك وتقصيره الناس تسأل للمصالح عن الناس وأنا سؤالي عنك حشمة وتقدير وإحساس فتش في قلوب البشر وأسأل أيام العمر إن لقيت مثل حبي وقتها لك عذر دورت لك فيخاطري شئ يك

سعدی میگه...عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی.

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
عاغا بیاین از تجربه سزارینتون بگین من امادگیه عمل نداشم:-s مراقبت های بعدش چین

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو