سارا
مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت
رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر ڪشید
آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت
در خیـال آن شبے بـودم مـرا مهمان ڪنـد
غـافل ازخود بودم و بے خانه گشتم عاقبت
در پے ات آواره شـد دل نامسلمانے نڪـن
بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت
نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمے مے روم افسـانه گشتم عـاقبت
شهریار
جانم❤
ساقی موافق نیست با پیمانهی بعدی
سرمست باید رفت تا پیمانهی بعدی
دل کندم از چشمانش و از خود نپرسیدم
چشمش چه خواهد کرد با دیوانهی بعدی
عمریست میآیند و میسوزند اما باز
از پیله بیرون میزند پروانهی بعدی
بیهوده میگردی در این صحرا که هرگز نیست
گنجی در این ویرانه یا ویرانهی بعدی
من آخرین مجنون صحراگرد این شهرم
ای دوستان! بدرود تا افسانهی بعدی
جانم❤
نبودنت
نقشه ى خانه را عوض کرده است
و هرچه مى گردم
آن گوشه ى دیوانه ى اتاق را پیدا نمى کنم
احساس مى کنم
کسى که نیست
کسى که هست را
از پا درمى آورد.
mohamad
وقتی انسانی از درد،دیوانه میشود
دیگران دردش را نه، فقط دیوانگی هایش را میبینند..
g.h.o.l.a.m.a.l.i
ای ڪوڪترین ساز به نُت های جهانم
من بی تو بد اهنگم و دمساز ندارم
بی باده و می حافظ و معشوقه نباشد
با تو خبـر از مستی شیراز ندارم
هر صبح ڪه چشمان تو را خواب ببینم
میـمیـرم و میلـی به سـراغـاز ندارم
در آبی زیبـای وسیــع نـگه تــــو
از شوق تـماشـا پــر پــرواز ندارم
آغوش تو را دیدم و دیوانه شد این دل
مــن طــاقت افشـاگــری راز ندارم
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کُند مادرِ تو با من جنگ
هر کُجا بیندم از دور کُند
چهره پر چین و جبین پُر آژنگ
با نگاهِ غضب آلود زند
بر دلِ نازکِ من تیرِ خدنگ
مادرِ سنگدلت تا زندهست
شهد در کامِ من و توست شَرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را
تا نسازی دلِ او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بیخوف و درنگ
روی و سینۀ تنگش بدری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا بَرد ز آینۀ قلبم زنگ
عاشقِ بیخرد ناهنجار
نه، بل آن فاسقِ بیعصمت و ننگ
حُرمتِ مادری از یاد ببُرد
خیره از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصدِ سرمنزلِ معشوق نمود
دلِ مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دمِ در به زمین
و اندکی سُوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بیفرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
«آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ»
اه من بچه بودم این فیلمه رو نگاه میکردم بعد ی ساعت مینشستم عر میزدم :////
بله جالب بود من هم دیدم