اومدیم یکی از دانشگاه ها که دیوار آزاد بذاریم گفت و گو کنیم برای انتخابات
اینقدر که هر کی اومد موافق بود که من خودم چند جا مخالف بودم داشتم مخالفت می کردم 😐😂🤦
مردی حکیمی را سؤال کردند: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ گفت: روزی در کاروانی مال التجاره می بردم که در نیمروزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسب ها می شنوم، بی تردید راهزنان هستند.
هرکس هر مال التجاره ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه ای چال کرد. من نیز دنبال مکانی برای چال کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. پیرمرد گفت: قدری جلوتر برو، زباله های کاروانسرا آنجا ریخته اند. گفت: زباله ها را کنار بزن و مال التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن.... من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ تر از اهل کاروان بودند، وجب به وجب اطراف کاروانسرا را گشتند؛ پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یک جا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند.
آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گرانقدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیاء نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی شوند. از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه ای باز کردم و مسگری که حرفه پدرانم بود راه انداختم.
روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مسگران دیدم که دنبال کار کارگری می گشت و کسی به او اعتمادی نمی کرد تا مغازه اش به او بسپارد. علت را که جویا شدم گفتند: از اشرار بوده و از زندان حکومت تازگی خلاص شده است... جوان مأیوس که بازار ترک می کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیاء نفیس گاهی در جای غیر نفیس پنهان هستند، پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است.
او را صدا کردم و کلید مغازه به او دادم و بعد از مدتی یافتم آن جوان که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فرا گرفتم که در هیچ کتابی نبود و یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت....
بدانید نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: حکمت در دل متواضع می نشیند و از متکبر دوری می کند، و یاد بگیرید حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیر و رو کرد.....
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
همون چن دیقه ش خوبه... چون زیر ساخت نداره... مثلا ما میرفتیم بازار بارون شروع میشد در حد 4 5دقه میبارید ماشینا تا نصف تو آب بودن.. سیستان برا آبهای جاری و سطحی هیچ برنامه ای ندارن یهو کل شهر رو آب میگیره..
برادر دوستم توی رودان طرح پرورش شترمرغ داشت یهو بارندگی شد آبهای جاری جمع شد کل طرح و دیواره ها و حتی شترمرغ هاشو آب یجا برد و ب خاک سیاه نشست....
حیران هم جاسکی بود بندر عباس نبود ک
اوهوم سرچ کنی سیل های تابستونی توی قشم رو ببینی آدم وحشت میکنه، ماشین های خارجی روی آب حرکت میکردن... انبارهاشون ک همه زیر زمینی بودن پر از آب شدن و هر چی کالا داشتن رفتن زیر آب و....
عشق و سد مانند هماَند: اگر بگذاری ترک کوچکی ایجاد شود که فقط باریکه آبی از آن بگذرد، اندک اندک تمام دیواره را فرو میریزد و لحظهای میرسد که در آن هیچکس دیگر نمیتواند جلوی جریان آب را بگیرد. اگر دیوارها فرو بریزند، عشق همهچیز را در اختیار میگیرد؛ دیگر برایش مهم نیست که ممکن چیست و ناممکن چیست. برایش مهم نیست که میتوانیم یا نمیتوانیم معشوقمان را در کنار خود داشته باشیم یا نه.
الهی .عشق شراب تلخی هست که کام مستی را در هم میریزد ...
سلام یاالله سید چطورعه خوبی تنظیمی رو ب رشدی
ممنونم کاکو عشق شدی. جواب تو تو این آهنگ هس..
سید پخش نمیشعه خب
کلید کن روش انلاین خش میشه