wolf
از خاطرات متنفرم ، چون باعث دلتنگی میشن …
wolf
فصل عوض می شود جای آلو را خرمالو میگیرد جای دلتنگی را دلتنگی …
حسین
از تمام دلتنگی ها
از اشک ها و شکایت ها که بگذریم
باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم
aliaga
پشت کاجستان، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس
سهراب سپهری
حسین
نه اینکه حرفی نباشد
هست!
خیلی هم هست ...
اما عاشق ها می دانند؛
"دلتنگی" به استخوان که برسد؛ میشود سکوت
حسین
انسانها همفرکانس همدیگر را پیدا میکنند،
حتی از فاصلههای دور،
از انتهای افقهای دور و نزدیک!
انگار آنها باید در یک مدار باشند
در یک روز
و یکجا باید باهم برخورد کنند.
آنوقت میشوند همدم،
میشوند دوست،
میشوند رفیق...
حرفهایشان میشود آرامش...
نباشند،
دلتنگ هم میشوند،
مدام همدیگر را مرور میکنند
و از هم خاطره میسازند...
wolf
تو هم دلتنگی و هم بی قراری در خیالاتم
تو من را دوست داری، عاشق این احتمالاتم ...
aliaga
نه دل آزرده ، نه دلتنگ ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام
روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه قلب زیانی است که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود ، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
"فاضل نظری"
Saye
هفته قبلش گفته بودم که هر کی دوست داره عکسش رو بیاره که براش روتوش کنم
همه دست بالا کرده بودند که آقا ما میاریم
هفته بعد که شد،
فقط محمد عکسش را آورده بود ..
(ادامه در دیدگاه)
چتونه شماها
😟😟😟
توضیح بدین ببینم
چیو