مهاجر
بیایید بگید برا اولین بار کجا و چجوری با ساینا آشناشدید و اومدید اینجا؟
مهاجر
خب کم کم داره حال و حوصله م بر میگرده سر جاش
چطور مطورید؟
ali
ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮه ﻋﺮﻭسش ﺭﻭ میاره ﺧﻮﻧﺶ و ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﺯ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﯽ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻫﺎﺗﯽ ...
ﻋﺮﻭسه ﻫﻢ ﻣﯿﮕﻪ :
اتفاقا روستاﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ 20 ﺗﺎ ﮔﺎﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ
ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺷﻤﺎ ﮐﻪ فقط دوتایین
درس امروز:" با عروسای امروزی در نیوفتین"اعصاب ندارن
ali
با یکی دعوام شده بود دیدم از تو جیبش چاقو آورده میخواد بزنه ،
گفتم من یه آدم تحصیل کرده ام برای دعوا نیازی به چاقو ندارم .
اسلحه ی من کاغذ و قلممه .
خودکارمو درآوردم فرو کردم تو شکمش
خانوم اِچ
چرا سرکه سیب بو جوراب میده🤢
g.h.o.l.a.m.a.l.i
نگاه به فرودستان و شکر نعمت
سعدی گوید:
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
متن و عکس عالی