توی قرآن یکی از تعابیر جالب و البته پر بحث در مورد نقش مرد این آیه شریف سوره نساء هست:
«الرجال قوامون علی النساء»
و برخی مفسرین این قوام بودن رو اینجور تعبیر کردند که مرد تسهیل کننده رشد و آرامش زن هست،
درست مثل ساز و کار چوب هایی که به کاج مطبق و پتوس میبندند تا اون ها رو محکم و سر پا نگه داره و در نگاه اول شما یه کاج ایستاده میبینید اما بعد از دقت متوجه تکیه گاهش میشید .
باز توی تفاسیر گفته میشه که این قوام بودن،یه لطف و امتیاز و پارتی بازی برای مرد نیست،
یه مسئولیت که روزی بابتش ازش سوال میشه،
پس درسته که نقش اصلی تربیت با مادره،
درسته مخاطب اصلی لتسکونوا الیه خانوم ها هستند اماااا
مهم ترین و شارژ کننده ترین و البته باتری خالی کننده ترین آدم زندگی هر زنی،همسرش هست.
ممنون که وسط این اوضاع اقتصادی سخت و رشد فضایی قیمت ها و تماشاگری مسئولین،
هنوز حواستون به دختربچه غرغرو و حساس و مهربون و شیرین زبون و زود راضی بشو،درون خانوم هاتون هست
ما با یه نگاه گرم،یه ممنونم،یه خداقوت چقدر زحمت میکشی شما،تا یه روز فول باتری میشیم.
ممنون که قوام اید🙏🏻
#پدرانه #همسرانه
چگونگی این بازگشت را غزالی با استفاده از مفهومی به نام "ملامت" بیان می کند. ملامت از نظر او وسیله و روشی است باطنی که برای عبور از مراحل متعدد راه توحید باید از آن استفاده کرد. بطور کلی، وقتی که عشق در وجود عاشق به کمال می رسد، او می تواند از این وسیله درونی که به صمصام یا شمشیر تشبیه شده استفاده کند. این ملامت وابستگی عاشق را به خلق و وابستگی را به خودش و در نهایت وابستگی عاشق را به معشوق قطع می کند. چون معشوق هر چند که صورت الهی دارد ولی هنوز یک مرتبه پائین تر از وحدت محض است و در مرتبه ی توحید قرار دارد. و عشق نباید به چیزی جز وحدت بسنده کند.
عشقی که عاشق به دنبال آن است عشق مطلق است و معشوق هم برتر است. به همین دلیل برای کسی که خواهان این عشق است وصل و هجران یکی است، چه وصل رسیدن به معشوق است و هجران دوری از او. عشق مطلق همان حقیقت ازلی است که از ذات حق برخاسته و در نهایت هم عین ذات است. به همین دلیل است که غزالی به گونه ای از او یاد می کند که گویی از حق تعالی سخن می گوید. می نویسد: هم او آفتاب و هم او فلک. هم او آسمان و هم او زمین. هم او معشوق و هم او عشق، که اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است. چون عوارض اشتقاقات برخاست کار باز با یگانگی حقیقت خود افتاد"(4)
از نکات مهمی که در رساله ی سوانح آورده شده است معنای حسن و جمال است." حسن که به فارسی آرا نیکویی ترجمه کرده اند و همان چیزی است که امروز به آن زیبایی می گوییم خصوصیتی است که معشوق را معشوق کرده است. آنچه عاشق را عاشق می کند عشق و شوق است، و این عشق و شوق به خاطر معشوق و حسن و جمال اوست"(5)
صفات و حالات عاشق همچون بیچارگی و درویشی و نیاز و همچنین درد و بلایی که او در عشق متحمل می شود عاشق را در طی سلوک مراحل عشق یاری می دهد تا سرانجام به وصال معشوق برسد اما وصال حقیقی این نیست که عاشق به حضور معشوق برسد و او را در برگیرد. وصال حقیقی از نظر احمد غزالی زمانی متحقق می شود که عاشق دست از هستی خود بشوید و به اصطلاح در معشوق فنا شود. البته شیخ بعداً توضیح می دهد تا عاشق به مقام یقین نرسد. یعنی به نظاره جان ننشیند نمی تواند به مقام فنا برسد.