سکوت شب
از این میعادگاه تکراری خسته ام …
بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم
برای با هم بودن !
جایی جز "خیالم”
سکوت شب
همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی ولی ندارمت کنارم است
wolf
پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست
بیدارم و خاموش غیر از این جوابم نیست
زهری به غایت تلخ در رگ جای خون دارم
در خویش می پیچم گریز از پیچ و تابم نیست
فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس
جانم برامد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم خیالم هست و خوابم نیست
در پای خود می ریزم و خاموش می سوزم
پروای این اندوه بیرون از حسابم نیست
آنقدر نومیدم که وقت تشنگی حتی
ذوق توهم بین دریا و سرابم نیست
پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس
روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست
عبدالجبار کاکایی
iraj
هر شب
از راه و
بیراهه می آئی
تن آلودهٔ گل های صحرائی
سر بر شانهٔ خیالم می گذاری
با سرانگشت کوکب ها
دفتر دلم را می گشائی
من در هزاران شالیزار
در تو ورق می خورم
تو از مزارع دست هایت در من
آفتابُ باران می ریزی
و دانه های شعر من
جوانه می زند
در عاشقانه های پیوندی