aliaga
در شب کوچک من؛
دلهره ویرانیست
گوش کن
وزشِ ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم...
aliaga
من عادت کردهام خودم حال خودم را خوب کنم
من عادت کردهام در آسمان تاریک زندگیام خورشیدهای در حال طلوع بکشم و آنقدر باورشان کنم تا جان بگیرند و بتابند و محو کنند شبهای سیاه را.
من عادت کردهام با غم و اندوه رفیق باشم، آنقدر که در آغوششان بخوابم و همچنان حالم خوب باشد، که احاطهام کنند و بازهم بخندم، که همراهیام کنند و همچنان محو زیباییهای ریز جهان باشم.
من عادت کردهام احساس خوشبختی کنم، درست وقتی که هیچ حسی آغشته به خوشبختی نیست، درست وقتی که شب است و پاییز است و تمام جهان و آدمها غمانگیز...
من برای خودم دنیای انتزاعی و کوچکی دارم که در آن حالم به وسعت جهانی خوب است،
و همین خوب است
و همین کافیست...
(◍•ᴗ•◍)
💢لحظهای تامل
⭕👈تا برق قطع نشود، قدرش را نمیدانیم.
⭕👈 تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست، نمیفهمیم دوشگرفتن ممکن است چه موهبتی باشد.
⭕👈تا وقتی تنمان سلامت است، نمیفهمیم یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل، چه روزگاری از آدم سیاه میکند.
⭕👈تا وقتی شبکار نباشیم، نمیفهمیم گذاشتن سر روی بالش چقدر رؤیایی و لذتبخش است.
⭕👈تا وقتی پدر و مادر هستند، نمیفهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوستداشتنی است.
✅برای حسکردن خوشبختی شاید امکانات زیادی نیاز نباشد.
فکر کردن به اینکه فقط تو از بین میلیونها موجود ریز، کلهگنده و دمدار، شانس زندگی پیدا کردهای، خودش یک قوتقلب بزرگ است.
فکر کردن به اینکه زندگی هرچند سخت و کوتاه به «تو» فرصت «بودن» داد و آن میلیونهای دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند، اگر لبخند به لب نیاورد، ما را دستکم کمی فکری میکند.بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل لامپ روشن بالای سر، دوش آب گرم، تن سالم، خواب راحت و خانواده بیشتر لذت برد.
بله... آدمی قدر داشتههایش را تا وقتی که داردشان، نمیداند...
aliaga
عایا در زندگی احساس خوشبختی میکنید؟؟
aliaga
اگر لازم است کسی را متقاعد کنید که دوستتان داشته باشد،
هرگز شما را دوست نخواهد داشت.
اگر لازم است به کسی باج بدهید تا به شما احترام بگذارد،
هرگز به شما احترام نخواهد گذاشت.
اگر لازم است کسی را متقاعد کنید تا به شما اعتماد کند،
در حقیقت هرگز به شما اعتماد نخواهد کرد.
باارزشترین و مهمترین چیزها در زندگی،
ذاتاً ماهیتی غیرمعاملاتی دارند
و تلاش برای مذاکره سرِ آنها بلافاصله نابودشان میکند.
نمیتوانید برای رسیدن به خوشبختی توطئهچینی کنید؛ غیرممکن است.
اصلا حرف منو متوجه نشدین
زاویه نگاه و باید تغییر بدیم
از سلسله مراتبه مخ زنیه؟
حق با فروغ بود..
چ میشود کرد...؟!
مگر میشود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی در آورد...!!!
همین است ک هست...!
اره اما وقتی که مصیبت پشت مصیبت نازل میشه ربطی به نگاهت نداره اینقد جنگیدی
که بعدش تویی و یه روح زخمی و میشی ادم دیگه
شمشیر هم باشی، زیاد استفاده بشی کند میشی ،شکسته میشی ،توانت میره
ما که ادمیم
اینو وقتی میشه گفت ؛ادم با یه مشکل نهایت دو مشکل بزرگ در گیر وسطش یه نفس می گیره و میره راند بعدی
نه هنوز تو مشکل اولی، بزرگترش میاد
یهو مشکل سوم
یهو وحشت چهارم و بلای پنجم
به قول مشاورها ترومای عصبی شوخی نیست
قیاس نمی کنم
فقط مثال
مگه بعد کربلا امام سحاد همون امام سحاد موند کربلا مرگ و شهادت یه عزیز نبود بلا پشت بلا بی توقف و در هم
اینه که میگن اب می دید گریه میکرد
ذبح می دیدند گریه می کرد
بچه شیرخوار میدید گریه می کرد
و تا وقتی که سر ابن زباد به امام تقدیم شد کسی لبخند امام رو ندید
و بعد کربلا کسی زینب را نمی شناخت
شاید تمام مصایب قبلی دلگرمیش به حسینش بود
دوام اوردن دلخوشی و دلگرمی میخواد
به قولی قلب سوراخ بشه اون سوراخ تا ابد می مونه درست نمیشه گاه تیر می کشه میسوزه
اما باس ادامه داد با درد و اینکه درد انکار کنی و بگی نیست محال
بگی حالم خوبه دروغ