aliaga
به یاد بسپار،
اگر چیزی تو را رنجاند بر آن مراقبه کن.
احتمالا حقیقتی در آن هست.
اگر چیزی تو را رنجاند
به آن احترام بگذار
و در آن عمیق شو.
علت رنجش را کشف کن ،
نتیجه اش پاداش به همراه خواهد داشت.
اینگونه رشد میکنی.
دروغها شیرینند ، نمی رنجانند.
مواظب دروغهای شیرین باش.
وقتی چیزی تو را نمی رنجاند
نمی تواند انگیزه ای برای رشد باشد،
بی فایده است، تو را درگیر نمیکند.
تمام توجهت را روی رنج بگذار
و عصبانی نشو.
تو برای درک کردن اینجا هستی
نه برای عصبانی شدن ...
aliaga
زندگی کوتاه تر از اونه که بخوایم چشم انتظار آدمایی بمونیم که تیکه گمشده پازلشون نیستیم!
aliaga
به یاد بسپار،
اگر چیزی تو را رنجاند بر آن مراقبه کن.
احتمالا حقیقتی در آن هست.
اگر چیزی تو را رنجاند
به آن احترام بگذار
و در آن عمیق شو.
علت رنجش را کشف کن ،
نتیجه اش پاداش به همراه خواهد داشت.
اینگونه رشد میکنی.
دروغها شیرینند ، نمی رنجانند.
مواظب دروغهای شیرین باش.
وقتی چیزی تو را نمی رنجاند
نمی تواند انگیزه ای برای رشد باشد،
بی فایده است، تو را درگیر نمیکند.
تمام توجهت را روی رنج بگذار
و عصبانی نشو.
تو برای درک کردن اینجا هستی
نه برای عصبانی شدن ...
پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی میافتاد، میگفت: خیراست! روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیر كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است!
پادشاه از درد به خود میپیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت، یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود، سر میبریدند و لازمه اعدام آن شخص این بود كه بدنش سالم باشد.
وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند. آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است!
پادشاه دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید، گفت: خیر است! پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟
وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند ...
جالب بود
لطف دارین آبجی