یافتن پست: #جفت

aliaga
aliaga
@Z110 بعد از ۵ سال عکس پروف عوض کردین

مبارکه...{-81-}{-81-}{-81-}



هر جفتشون تک هستن

aliaga
aliaga
@goleyas سلام خواهری



تولدتون مبارک {-135-}{-135-}{-155-}{-155-}{-155-}{-155-}{-153-}{-153-}{-153-}



امیدوارم عمرنوح نبی




عزت یوسف نبی


وبا سلامتی کنار خانواده محترمتون سپری کنید
{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}

aliaga
aliaga
وقتی کمی دراز میکشم


و بعد میرم از دهانم خون میاد از گلوم البته


قبلنا خلط بود ولی چن روزه دیگه خون میاد


بنظرم رفتنی شدم


آماده بشم

aliaga
aliaga
سلامم:کافه
بریم ادامه چالش دست خط
فقط حق دو رای دارین:دی



یاس
یاس
آقو یه چیز ترسناک بگم
شاهین نبینه :بروخونتون
من ذاتا اصلاا حواسم نیست چیزی میشه یهو میگه یاااااااعلیییی
یه شب فرداش امتحان داشتم
خوابم می اومد رفتم در یخچال باز کردم ابمیوه صنعتی ها رو که پسر داییم برا عیادت مامانم اورده بود ریختم دو لیوان
یکیش من یکی مامان
از انجایی که اجی کوچیکه خیلی شکموعه دست بر جفتش بخوره
مال مامان شکر خدا ریخت رو فرش =)) ولی مال خودم رو از دستبردش رهانیدم اقو خوردن ابمیوه همان
گرفتگی گردن و فک حس خفگی همان
منم کنار مامان دراز کشیده بودم مثلا درس میخوندم اومدم برگردم مامان صدا بزنم
دیدم نمیشه و نفسام سنگین و سنگین تر میشد خلاصه گفتم تمام شدم شهادتین بگم حداقل مسلمون از دنیا برم
چشتون روز بد نبینه :گگگ
اشهدان لا اله الاالله و اشهدان محمد رسول الله گفتم یهو مغزمم خوابید هرکار میکرد امیر المومنین یادم نمی اومد :گگگ
دیگه نفهمیدم چی شد تا اذان صبح ننه برا نماز بیدارم کرد شکر خدا زنده بودم چند ساعت بیهوش بودم نمی دونم :دی
کافر هم خودتونید :هعی
شب اول هم همینقد ترسناک
معلوم نی دهن یاری بده یا نه :هعی

یاس
یاس
تتلو اگه ماشین بود {-131-}

donya
donya 👩‍👧‍👦
هرچی نوح از کشتی انداخت بیرون صاف افتاد تو زندگی من:هعی

aliaga
aliaga
بعضیاتون نفرت انگیزین ...{-4-}{-4-}
نمدونم شاید نفرتم براتون زیادی باشع ...{-4-}:بیحال

یاس
یاس
"أسوأ انسان في الدنیا الذي یأذیك
و یتعامل معك کأنك أنت الذي أذیته..."

بدترین انسان‌ها در دنیا
کسی‌ست که آزارت می‌دهد
اما چنان با تو رفتار می‌کند
که گویی تو او را آزرده‌ای...

|#عربیات 🪴|
اخ اخ :گگگ

رها
رها
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا...
جوی و دو جفت چکمه و گل بود و ما دو تا...

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته های "هگل" بود و ما دو تا...

روز قرار اول و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل و ما دو تا...

افتاد روی میز ورقهای سرنوشت
فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دو تا...

کم کم زمانه داشت به هم می رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کل بود و ما دو تا...

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا...



نجمه زارع

محمّد
محمّد
کیا دارن فوتبال نگاه می کنن؟

donya
donya 👩‍👧‍👦
رفته بودیم دکتر یه خانم تقریبا پیر کنارم نشست با یه خانم که رو ویلچر بود و مادرشوهر این خانمه بود که کنارم نشسته بود خانمه کناریم یهو گفت ۱۰_۱۵ساله ها دارن میمیرن این۹۸ سالشه هنوز زنده س من خودم مریضم نمیتونم از پس کارام بربیام اینم شده وبال گردنم دختراش اصلا محلش نمیذارن و تمام ‌کارا و زحمتاش به عهده من و شوهرمه
چقد دلم برا جفتشون سوخت

یاس
یاس
من در جاده ۱ :دی

خرم آباد

چه وارونه شد :پوکر

خانوم اِچ
خانوم اِچ
رکعت دوم نماز رسیدم اقتدا کردم قبوله؟

یاس
یاس
کیا اینو می شناسن {-197-}

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو