اِمروز سَوارِ يه تاكسى شُدَم
صَد مِتر جِلوتَر يه خانُمى كِنارِ خيابون ايستاده بود خانُم رو سَوار كَرد
راننده تاكسى : چِقدر رَنگ ِ رُژِتون قَشنگه!
خانُم مُسافِر: مَمنون
راننده تاكسى : لَباتون رو بَرجَسته كَرده!
خانُم مُسافِر سايه بون جلوىِ صَندَلى شاگِرد رو داد پايينُ لَباشو رو به آينه غُنچه كرد!
خانُم مُسافِر: واقعاً؟؟!
راننده تاكسى با دستِ راست دستِ چپِ خانم مُسافِر رو گرفتُ نگاه كرد!
راننده تاكسى : با رنگ ِ لاكِتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سَليقه اين! تَبريك ميگَم!
خانُم مُسافِر: واى مَمنونَم... چه دقتى، معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هَستين؛
موقِع پياده شُدَن راننده ى تاكسى كارتِش رو داد به خانُم مُسافرُ گفت هَرجا خواستى بِرى، اَگه ماشين خواستى زنگ بِزَن به مَن...
خانُم مُسافِر كارت رو گِرفت و رَفت...
اينُ تعريف نَكَردم كه بِخوام بِگَم خانُم مُسافِر مُشكِل ِ اَخلاقى داشت يا راننده تاكسى...
فَقَط ميخواستم بِگَم..
توی اين چَند دَقيقه مُمکِنه کَمتر کَسی اَز ما به ذِهنش رِسيده باشه
كه راننده ى تاكسى هم يِك خانُم بود...!
ما با تَصَوراتی كه تو ذهنِ خودمونه قِضاوَت ميکنیم
مرسی مهربونا
چطوری نیمه دیلاق؟؟
خوبم مرسی
شکر خدا