یافتن پست: #تنها

❤
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...:تپش

fatme
fatme
راستی یادم رفت بهتون بگم
امروز بعد پنج ماه رفتم ازمون شهری دادم
بازم رد شدم😂😂سر یچیز الکی

?
?
باید دو طبقه خونه جارو کنم😒
چیکار کنم حسش بیاد

aliaga
aliaga
در نبود فنچ سایناحکایت امروز با بنده:...

fatme
fatme
گاهی با خودم میگم
انقدی که من تلاش کردم ادمایی که دوسشون دارمو تو زندگیم نگه دارم و بهشون توجه کنم
کسی هم چنین تلاشیرو برای من انجام داده؟
و وقتی کسیو در جواب پیدا نکردم
فهمیدم نباید ادمارو به زور نگه داشت
ادمارو باید رها کرد
حتی اگه نتیجش تنهایی خودت باشه

fatme
fatme
نمیدونم قبلا گفتم یا نه
اما گفتم حتما
تنها میوه ای که میتونم همه طعم هارو توش حس کنم به هست
تلخ، شیرین، ترش،گس، پرآب، خشک و کرکی
عاشقشم:لاو

Nariman
Nariman
سلام و وقت بخییرررر
کم شانس تر از سرباز
مادر نزاییده
طفلی هر جا بره تنهاس
شب خوبی داشته باشین
و خوش بگذره

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
طلب حلالیت از همگان

Nariman
Nariman
اطرافیانم را
وقتی شناختم که
شرایط سخت شد...

aliaga
aliaga
۱۲:۱۲. :فکر

aliaga
aliaga


۹۶

:گل

یاس
یاس
{-137-}

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را برزمین انداخت وشکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد‌.

بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.

یک روز عصر پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!

💠یادمان بماند که: زمین گرد است

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
انگار دارم دوباره خاله میشم:سلام

هادی
هادی
آن قَدَر گرم است بازار مكافات عمل
گر به دقت بنگری هر روز، روزِ محشر است . . .

صفحات: 15 16 17 18 19

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو