بی قرار و بی صدا از عشق صحبت می کنم رو به قبله می نشینم ، قبله ی چشمان تو
آه را در سینه ی داغم تلاوت می کنم بی تو لبریز تمنای شقایق می شوم
دشت احساس و نگاهت را زیارت می کنم در حضور آسمان و بستر رنگین کمان
حق رنگ چشم شب را من رعایت می کنم هر چه دارم می سپارم باز امشب دست تو
باز هم یاد تو را غرق خجالت می کنم
نقش مویت دیدم و نقش دلم بر آب شد
خال رویت دیدم و این دیده ها پر آب شد
در تمنای وصالت جان شیرین بسپرم
جان من؛ فرهاد تو کی از غمت در خواب شد؟
یک دمی این مردم دیده ز خون عاری مباد
طرد گشتن از بر جانان به عشق آداب شد
تا به کی مجنون و شبگرد از فراق روی تو
این سپرده دل به بحر عشق تو غرقاب شد
رنگ رویا داری و همزاد عشقی و مهی
دل ربودی چون که دانی دل دگر نایاب شد
دل فریبی کردی و با این همه دل برده ای
نقش خاک خسته هم امشب دگر بر آب شد