یافتن پست: #تـو

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سیدعلی در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۱ نوشته:


خــطّ عـــذار یــار کـه بـگــــرفت مــــــاه ازو

خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو

خـــطّ عـِـذار همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولن درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد رویِ همچون ماهِ دلبر حافظ را پوشانده وگویی که آن رابه خسوف برده است . گرچه این خط ،حلقه‌ی زیبا ورویایی در اطراف چهره‌ ایجاد کرده وبه لطافت آن افزوده است ،لیکن افسوس که هر کس نظر بازی نموده وظرافت ولطافت آنرا دریابد ، دراین حلقه گرفتار شده و راهی برای گریزوخروج ازاین دایره یِ سحر انگیزنخواهد داشت وبه عبارتی در این دام باقی خواهد ماند. "بگرفت ماه " ازو ایهام دارد.ماهِ آسمان ازاین لطافت پدیدآمده در رخسار دلبر، شرمسار شده وحالت گرفتگی یاخسوف پیداکرده است....

محسن
محسن
بخند
⚘آنقدرجانانه
⚘که دل‌تمام ثانیه‌ها شادشود
⚘این نهایت‌مهربانیِ‌تـوست
⚘در حق‌دنیایی که دربرابر
⚘حجم‌غم‌هایمان‌کم آورده

محسن
محسن
الـهی تـو را سپـاس میگويم
✨از اينکه دوباره خورشيد مهرت

🌸از پشت پـرده ی
✨تاريکی و ظلمت طلوع کرد

🌸و جـلوه ی صبح را
✨بر دنيـای کائنات گستراند

🌸برای شروع یک روز عالی
✨توکل میکنیم به اسم اعظمت یاالله

🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو

aliaga
aliaga
💎در جوانی اسبی داشتم، وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکـرد
سایه اش به روی دیوار می افتاد، اسبم به آن سایه نگاه میکرد و خیال مـیکـرد اسـب دیگری
است، لذا خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تندتر میرفـت و
می دید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد، تا حدی که اگر این جریان ادامه می یافت، مرا به کشتن میداد.
اما به محض اینکه دیوار تمام می شد و سایه اش از بین می رفت آرام می گرفت.

حکایت بعضی از آدم ها هم در دنیا همینطور است .
وقتی که بدون درنظر گرفتن توانایی های خود به داشته های دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبه هـای
دنیوي از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه نابودی میکشد.
در زندگی همیشه مواظب اسب سرکشی بنام "هوای نفس" باشیم.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
-۱۱۸۱ چـیـسـٺ؟!
+هـیچـے!
-فقـط‌سن‌یہ‌آقـایـےِ‌هست
ڪہ‌منتظـرِ‌313‌نفـره.!
بیـخیال‌بہ‌ڪارتـون‌برسیـد.!:)

aliaga
aliaga
دو شاخه گل برای شما
عزیـزان می فرستـم
یکی از طرف خـدا
که نگهدارتـون باشه
دومی از طرف خودم
که دوسـ♥️ـتون دارم



-گل--گل-

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب

دل دهـــد تاوان اگـر تن ناتـوان است ای پــــری

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

حکیمی مشغـول نوشتن با مـداد بود. کودکی از او پرسيد: چه می‌نويسی؟ حکیم لبخنـدی زد و گفت: مهم تر از نوشتـه هايم، مـدادی است کـه با آن می‌نويسم، وقتی بزرگ شدی مـثل اين مـداد شو! پسر تعجب کرد! چون چيز خاصی در مداد نديد!

حکیـم گفت پنج خصلت در اين مداد هست. سعی کن آن‌ها را بدست آوری

اول: می تـوانی کارهـای بـزرگی کنی، اما فـراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدايت میکند و آن دسـت خـداست!

دوم: گاهی بـايد از مداد تـراش استفاده کنی، اين باعث رنج مداد میشود، ولی نوک آن را تيز می کند. پس بدان رنجی که می بری از تو انسان بهتری می سازد!

سـوم: مداد هميشه اجازه می‌دهد که برای پاک کـردن و تصحیح اشتباه از پاکن استفـاده کنیم، پس بـدان که تصحيح يک کار خطا، اشتباه نيست!

چهارم: چـوب مداد در نـوشتن مـهم نيست، مهم مغز مداد است که درون این چوب است، پس هميشه مراقب درونت باش که چـه از آن بيرون می آيد!

پنجم: این که مداد هميشه از خـود اثـری باقی می گـذارد ، پس بدان هر کاری در زنـدگی ات می کنی ، ردی از آن بجا میماند، پس در انتخاب اعمال و رفتارت دقت کن!

سعید منادی
سعید منادی
دیر که جواب می‌دهی نگران می‌شوم‌
می‌گویند نگرانی، عشق نیست
چند روز که صدای خنده‌هایت را نمی‌شنوم دلتنگ می‌شوم‌
می‌گویند دلتنگی، عشق نیست
بـه بودنت، بـه عاشقانه‌هایت عادت کرده‌ام‌
می‌گویند عادت عشق نیست
و من هنوز حیرانم از این همه کـه درگیرم با تـو
کـه می‌گویند عشق نیست
تـو بگو عشق هست؟
یا عشق نیست؟

سید ایلیا
سید ایلیا
لبخنـد بزن!
بریز و بپاش ڪن!
آغـوش فصلی ات را رو ڪن!
از سمت خـوشبختی بیا
با یڪ دوجین خورشید
و پیچڪِ ابر و باران!
در نگاهت عشـق ایستاده!
هنوز ڪه هنوز است،
بامدادِ دوست داشتن تـوست
و صبـح لبخند ملیحی از تــو،
ڪه دارد بر چشمان من چڪّه می ڪند..!!

حضرت@دوست
حضرت@دوست
بـرق چـشمـان تـو از

نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـكنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم


سارا
سارا
حال دلت را  خوب مڪنند ...
انسانهایی ڪه ب‍ـوے معـرفت میدهند...
حال دلت  خوب میشود ....
وقتی یڪ دوست
بی تـوقع ...
پـیام  "سلام صبـــح بخیر"  میـفرستد
همان رفیقی ڪه مدتهاست
سراغش را نگـرفتہ اے
دلخوشت میڪنند،،
عابــرانی ڪه غریـبه اند
اما برایت سرتڪان میدهند ....
یا راننده تاڪسیی
ڪه برای سوار ڪردنت
دنده عقب میــگیرد ...
و یــا  فروشنده اے ڪه
  هنگام خرید روزنامه
صمیمانه احوالپرسی میڪند
بی آنڪه تورا بشناسد ...
آدمـهای خوب...
در هر ڪجای زندگیت ڪه باشند ... 
با نـواختن قطعه ای از
آهنگ ...
حال دلت را خـوب میڪنند...

🍃

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو