ترنم بانو♥️
من بریدم قبول کن سخته
زندگی با چشای روشن تو
همش احساس شک همش تردید
اضطراب یه روز رفتن تو
نسیم
ادامه داستان امتحان عشق
من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد .
اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد
اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ ”
بیاختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم .
تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود .
اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام .
از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند
و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوتم می کرد .
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید
وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید .
دیگر به خود تردید راه ندادم .
کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد
از همان لحظه فهمیدم که
fatme
بدون تردید از نظر من یکی از طعمای بهشتی طعم ذرت مکزیکیه🙁🥺
منم
سلام مرسی بابت زحمتی که کشیدید.هم شما و هم اقاهادی فرقی نداره به چی کسی یا کسانی کمک بشه مهم اینه یه گوشه ای از مشکلات همو حل کنیم.تا باشه از این کارها...
سلام خواهش میکنم دوست خوبم.
منم راضی ام 🌱🍃
من که پولی ندادم در قبال کمک های شما ولی راضیم
دقیقا منظور من هم همین بود .خو شکر خدا را