یافتن پست: #بستگی
shahin
مسابقه ي دو و ميداني ساينا
هر کي يه دور کامل کليک زد (يعني حداقل دو تاي سمت راست و 5 تاي پايين) يه خونه جلو تر ميره دور بعدي و همينجور هر بار زديد کامنت بذاريد يکي جلو تر ميريد تا اولين نفري که به خط پايان رسيد 30 درصد درآمد کليک هارو برنده ميشه
تذکرات:
1-فاصله ي هر دور کليک حداقل 1 ساعت بايد باشه
2-اگه دوست ديگه اي دلش مي خواد شرکت کنه به مسابقه اضافه اش مي کنم 
3-بازي هاي استراتژيک ديگه مثل مزرعه داري و تجاوز به حريم و مرز بندي و جنگ و منچ و مار و پله هم بعدش برگزار مي کنم
4-بازي را با ادليستتونshare کنيد
مسابقه ي دو و ميداني ساينا
هر کي يه دور کامل کليک زد (يعني حداقل دو تاي سمت راست و 5 تاي پايين) يه خونه جلو تر ميره دور بعدي و همينجور هر بار زديد کامنت بذاريد يکي جلو تر ميريد تا اولين نفري که به خط پايان رسيد 30 درصد درآمد کليک هارو برنده ميشه
تذکرات:
1-فاصله ي هر دور کليک حداقل 1 ساعت بايد باشه
2-اگه دوست ديگه اي دلش مي خواد شرکت کنه به مسابقه اضافه اش مي کنم
3-بازي هاي استراتژيک ديگه مثل مزرعه داري و تجاوز به حريم و مرز بندي و جنگ و منچ و مار و پله هم بعدش برگزار مي کنم
4-بازي را با ادليستتونshare کنيد
...
💢 #هر_روز_یک_حکایت
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را به‌طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته را لطفاً بهم بدین، اینم پولش.»
بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به‌عنوان جایزه برداری.» ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد!
مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار.»
دخترک پاسخ داد: «عمو! نمی‌خوام خودم شکلات‌ها را بردارم، میشه شما بهم بدین؟»
بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟»
دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: «آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!»
خیلی از ما آدم بزرگ‌ها، حواسمان به اندازه‌ی یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطراف‌شان بزرگتر است.!.
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را به‌طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته را لطفاً بهم بدین، اینم پولش.»
بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به‌عنوان جایزه برداری.» ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد!
مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار.»
دخترک پاسخ داد: «عمو! نمی‌خوام خودم شکلات‌ها را بردارم، میشه شما بهم بدین؟»
بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟»
دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: «آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!»
خیلی از ما آدم بزرگ‌ها، حواسمان به اندازه‌ی یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطراف‌شان بزرگتر است.!.
korosh
هر قلبے دردے دارد فقط نحوه ابراز آن فرق دارد بعضے ها در چشمشان پنهان مے ڪنند و بعضے ها در لبخندشان
اما امان از درد قلب هایے ڪه قشنگ میخندند....
اما امان از درد قلب هایے ڪه قشنگ میخندند....
Maryam
تمام دلبستگی هایم را مرور کردم
حساب تو امّا از همهٔ آدم ها جداست
اینجا، درست در نهادِ قلبم
چیزی شبیه به یک احساسِ
بی بدیل فوران می‌کند •••
و من، در حیرتم که چگونه
یک قلب می‌تواند گنجایشِ
این حجم از دوست داشتن را
داشته باشد •••
دوست داشتنت در من
بی مانند است •••
تمام دلبستگی هایم را مرور کردم
حساب تو امّا از همهٔ آدم ها جداست
اینجا، درست در نهادِ قلبم
چیزی شبیه به یک احساسِ
بی بدیل فوران می‌کند •••
و من، در حیرتم که چگونه
یک قلب می‌تواند گنجایشِ
این حجم از دوست داشتن را
داشته باشد •••
دوست داشتنت در من
بی مانند است •••
...
💢 #هر_شب_یک_حکایت
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیاده‌روی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمه‌ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آن‌ها لیوانی داد و از آن‌ها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچ‌یک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آن‌ها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوش‌طعمی بود.»
حکیم گفت: «رنج‌هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج‌ها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج‌ها فائق آیید.»
برداشت: دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آن که تو متلاطم شوی
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیاده‌روی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمه‌ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آن‌ها لیوانی داد و از آن‌ها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچ‌یک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آن‌ها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوش‌طعمی بود.»
حکیم گفت: «رنج‌هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج‌ها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج‌ها فائق آیید.»
برداشت: دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آن که تو متلاطم شوی
حضرت@دوست
خلقت زلف پریشان رازِ محبوب است زِ دل
صاحب العرش جلیل دلبستگی دارد به دل
گر دلی پیوندِ دل گردد دلی که مالک است
آسمان ها سِیر نماید آنکه دنیا سالک است
صاحب العرش جلیل دلبستگی دارد به دل
گر دلی پیوندِ دل گردد دلی که مالک است
آسمان ها سِیر نماید آنکه دنیا سالک است
سارا
شازده کوچولو پرسید : از کی اوضاع بهتر میشه؟
روباه گفت : از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره !
روباه گفت : از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره !
پریا
" سپردمت به خدا " جمله ی قشنگیه
هم میتونه دعای خیر باشه هم نفرین..
فقط بستگی به ما داره چجور آدمی باشیم و چه ذاتی داشته باشیم..
با دل و زندگی و روح و روان آدما کاری نکنیم
که وقتی مارو میسپرن به خدا برامون نفرین باشه،
خوب باشیم...
هم میتونه دعای خیر باشه هم نفرین..
فقط بستگی به ما داره چجور آدمی باشیم و چه ذاتی داشته باشیم..
با دل و زندگی و روح و روان آدما کاری نکنیم
که وقتی مارو میسپرن به خدا برامون نفرین باشه،
خوب باشیم...
چی؟
تبلیغات رو کجا بردین ، من دیگه ندارم کچل رو
چقد حرف از سمانه بود
فرار کردن
اذیتشون کردین