یافتن پست: #بزرگی

aliaga
aliaga
وسعت شخصیت هر فرد توسط بزرگی مشکلی که می‌تواند او را از حالت منطقی بیرون آورد تعریف می‌شود.»
یه جا که همیشه جلوی چشمتون باشه یادداشتش کنید.

رها
رها
سلام دوستان عزیز
رفتن و بی خبر رفتنمو ب بزرگی خودتون ببخشید...
مشکلات و درگیری ها زیاد شده و توانایی من کم...
عذر میخام از همه...
در پناه حق..

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی همسرش لکه سپیدی در چشم داشت
ولی چون او عاشقش بود سالهای سال متوجه این عیب نشده بود.
روزی به چشمان همسرش نگاه کرد و گفت:
این سپیدی چشمت از چه زمانی پیدا شده؟
زن گفت: از همان روزی است که عشقت نسبت به من سرد شده است!

✍برگرفته از کشف الاسرار خواجه عبدالله انصاری

sahar
sahar
قلبم شکسته و دلم خیلی گرفته. کسی که بخش بزرگی از زندگی من بود، بدون خداحافظی من رو ترک کرد. نمیدونم چطور باید با غم جدایی کنار بیام. چطور میتونم چنین باخت بزرگی رو در زندگی‌ام تحمل کنم؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مولانا در مثنوی می گوید یک فرد رفت ۳۰ سال در بازار مشغول تجارت شد و ثروت عظیمی به دست آورد و از طریق همین ثروت، یک زمین بسیار عظیمی خریداری کرد و سپس رفت ۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثروت کلان، کاخ بسیار مجلل و بزرگی ساخت. زمانی که میخواست به آن کاخ نقل مکان کند، ماموران شهربانی گفتند که زمین شما آن طرف تر بود و زمین را عوضی گرفته ای و کاخ را بر روی زمین یک نفر دیگر ساخته ای و زمین خودت بایر مانده است. این فرد یک زمین را که زمین خودش تلقی کرده بود، مدنظر قرار داده و هرچه ثروت داشته، خرج آن زمین کرده ولی زمین یک نفر دیگر را آباد کرده است.

💠مولانا از این داستان استفاده کرده و می گوید من و شما هم همینطوریم ما یک زمین داریم به نام بدن و یک زمین هم داریم به نام روح. ما فکر می کنیم، بدن ما، زمین ماست و هر چه داریم خرج این بدن می کنیم و وقتی که می خواهیم بمیریم به ما می گویند که زمین شما، آن دیگری بوده یعنی روح شما. بدن را آباد کرده ایم اما روح را رها کرده ایم از این جهت است که می گوید
در زمین دیگران خانه مکن // کار خود کن، کار بیگانه مکن

رها
رها
نه تو آنی که همانی نه من آنم، که تو دانی ️....

❤️

خانوم اِچ
خانوم اِچ
😭😭😭مگه میشه دوبار پشت سر هم سرما بخوریییییی من دیگه توانشو ندارمممممم

WeT
WeT
آسمون اردبیل ،،،

aliaga
aliaga
ی روز ی پسر بچه وارد ی کافی شاپ میشه و خدمت کار میره ک سفارش بگیره..

پسرک میگه بستنی شکلاتی چنده

خدمتکار میگه ۵۰ سنت

پسربچه میگه بستنی معمولی چنده؟
خدمتکار با بی حوصلگی و عصبانیت میگه۳۵سنت

پسربچه میگه هموک معمولیه رو برام بیار.
خدمتکار هم میره از مونده های بستنی مشتریای دیگه ک از میزا جم کرده بود براش یدونه درست کرد و گذاشت میز پسر بچه.
پسره بستنی رو خوردو پولو گذاشت روی میز ورفت.
خدمتکار ک رفت میزو تمیز کنه دید زیر بشقاب ۱۵ سنت انعام گذاشته.
اون پسر میتونست بستنی مورد علاقشو بخوره ولی انعام رو در نظرگرفته بود...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

موتور کشتی بزرگی خراب شد.
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند...
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد
دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند
بعد از یک روز وارسی کامل و سپس خلوت کردن،
فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد
بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد: او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنابراین از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد:
ضربه زدن با آچار: ۲دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود: ۹۹۹۸ دلار
و ذیل آن نیز نوشت: تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند میتواند همه چیز را تغییر بدهد.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید.
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست.
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت: چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود.
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.
ناگه یکی از میان مردمان گفت: من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: ‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید. گفتند: چرا؟ ‌
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است. پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

سید ایلیا
سید ایلیا
زندگی هیچ چیز بزرگی ندارد ؛
زندگی پر است از چیزهای کوچک
اما اگر تو بدانی که چطور با این چیزهای کوچک خوش باشی ،
آنها را به چیزهای بزرگ دگرگون خواهی کرد...

رها
رها
یوخ زشت نباشه ک من روز هنرمند رو دیر تبریک گفتم :خجالت
اونم ب کی؟! ب هنرمند ترین هنرمندمون :لاو
شاهین جان، پسر خوش قلب و مهربون،، هنرمند توانا روزت مبارک :قلب :لاو

شامی
شامی
@Jonz_00
تولدت مباررررررررک رفیق جونم:جشن:x :کیک
امیدوارم تو سال جدید زندگیت ،هر روزی که میگذره برات پر از اتفاقهای قشنگ ، ترقی و سلامتی و شادی باشه .{-131-}{-130-} {-69-}{-96-}




یاس
یاس
ادمدم رفتم راهپیمایی داشتم ارزو میکردم کاش میشد این جماعت بریم فلسطین
این خورشیده تو چش من بود :یاس
عینک افتابی هم زورش نمیرسید :(
و کلا الا بختکی راه میرفتم نمیشد خوب ببینم :هعی
دیدم‌همین که فلسطین نیستم خودش کمک بزرگیه :مظلوم

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو