یافتن پست: #انگلیسی

wolf
wolf
… I hope you know you never left my head

مستعفی
مستعفی
ما چیزی بیش از ذره‌ای تصادفی، در یک مقطع زمانی و مکانی در جهان مادی نیستیم



حضرت@دوست
حضرت@دوست
این دعای ام داود عجب دعای هست با روح روان آدم بازی میکند
مخصوصا انجا که میگه
صَدَقَ اللّٰهُ الْعَظِيمُ الَّذِى لَاإِلٰهَ إِلّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ ذُوالْجَلالِ وَالْإِكْرامِ
اللّٰهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ ، وَلَكَ الْمَجْدُ ، وَلَكَ الْعِزُّ ، وَلَكَ الْفَخْرُ ، وَلَكَ الْقَهْرُ ، ولَكَ النِّعْمَةُ ، وَلَكَ الْعَظَمَةُ ، وَلَكَ الرَّحْمَةُ ، وَلَكَ الْمَهابَةُ ، وَلَكَ السُّلْطانُ ، وَلَكَ الْبَهاءُ ، وَلَكَ الامْتِنانُ ، وَلَكَ التَّسْبِيحُ ، وَلَكَ التَّقْدِيسُ ، وَلَكَ التَّهْلِيلُ ، وَلَكَ التَّكْبِيرُ ، وَلَكَ مَا يُرىٰ ، وَلَكَ مَا لا يُرىٰ ، وَلَكَ مَا فَوْقَ السَّماواتِ الْعُلىٰ ، وَلَكَ مَا تَحْتَ الثَّرىٰ ، وَلَكَ الْأَرَضُونَ السُّفْلىٰ، وَلَكَ الْآخِرَةُ وَالْأُولىٰ ، وَلَكَ مَا تَرْضىٰ بِهِ مِنَ الثَّناءِ وَالْحَمْدِ وَالشُّكْرِ وَالنَّعْماءِ .


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چه خبره == ما أخبارك. الاحتفال بعيد ميلاد مستخدمي
Faizbook
واسه هادی یا گلریزون هست


aliaga
aliaga
I hope one day your heart finds peace in everything that feels too much right now.

امیدوارم روزی قلبت در هر چیزی که در حال حاضر بیش از حد احساس میکنه، آرامش رو پیدا کنه.

سجـــاد
سجـــاد
دختری در کتابفروشی پدرش کار می‌کرد و معشوقه‌‌اش را دید که به‌سویش می‌آید!
در این حال پدرش که در نزدیکش ایستاده بود به معشوقه‌اش گفت:
آیا به‌خاطر گرفتنِ کتابی‌که نامش ” آیا پدر در خانه‌ هست” از يورگ دنيل نویسندۀ آلمانی، آمده‌ای؟
پسر گفت: خیر! من به‌خاطر گرفتنِ کتابی به اسم ” کجا باید ببینمت” از توماس مونیز نویسندۀ انگلیسی، آمده‌ام.
دختر در پاسخ گفت: آن کتاب را ندارم، اما می‌‌توانم کتابی‌ به نام ” زیرِ درختِان سيب” از نویسندۀ آمریکایی، پاتریس اولفر را پيشنهاد كنم.
پسر گفت: خوب است و اما؛ آیا می‌توانی فردا کتابِ “بعد از ۵ دقیقه تماس می‌گیرم” از نویسندۀ بلژیکی، را بیاوری؟
دختر در پاسخش گفت: بلی! با کمالِ میل، ضمنا توصيه می‌كنم کتاب “هرگز تنها نمی‌‌گذارمت” از نویسندۀ فرانسوی را نیز بخوانى. بعد از آن پدر گفت: این كتاب‌ها زیاد است، آیا همه‌اش را مطالعه خواهد کرد؟!
دختر گفت: بلی پدر، او جوانى باهوش و کوشا است.
پدر گفت: در اينصورت بهتر است کتابِ “من کودن نیستم” از نویسندۀ هلندى فرانک مرتینیز را هم بخواند.و تو هم بد نيست کتاب “براى عروسی با پسر عمويت آماده شو” از نویسندۀ روسی را بخوانی{-18-}

یاس
یاس
{-95-}{-95-}{-95-}{-95-}{-95-}
من بعد پست یا کامنتی در خصوص خودکشی مرگ خود خواسته یا مشتقاتش ببینم
بدون اطلاع قبلی کاربر مسدود میشه
شما شوخی می کنید
ولی کسی که حالش بده ممکن بهش فکر کنه
و در افکار و اعمالش شریکید
روزگار به همه سخت میگذره همه خسته ایم هر کس به نسبتی کم یا زیاد در شوخی و مراوده هامون
حواسمون باشه هم مجازی هم واقعی {-107-}

aliaga
aliaga
فارسیم تموم شد{-36-}

aliaga
aliaga
وجدانن دس خطتونو بزارین ببینم ...دارم از خودم ناامید میشم ...:رفتن




در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
...و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند!


اینو همه بنویسید

رها
رها
در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند

من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لبِ شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم

آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ

عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند

مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد

عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟

دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان

بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند..

حافظ:x

fatme
fatme
نهنگ ابی بزرگ ترین و سنگین ترین جاندار کره زمینه فعلا
و اندازش، فوق زیادش حدودا ۳۰متره
اما بزرگ ترین غذایی ک شاید بتونه بخوره پرتقاله🥲🐇

Mahi
Mahi
سلام دوستان کسی میدونه با کنکور زبان انگلیسی چند درصد لازمه واسه مترجمی ؟

مهاجر
مهاجر
کی خوابه
کی بیداره
چطورید

donya
donya 👩‍👧‍👦
ترک ها هیچوقت به بچه هاشون نمیگن تو هیچی نمیشی
به جاش میگن پُخ دان کمپوت چیخار ، سَنَّن آدام چیخماز :خخخ

یاس
یاس
یارو اومده برا آشنایی
حالا من با چادر عربی جلو بسته پوشیه دار (حالا پوشیه ش نزدم ) نشستم حرف زدم
از هر جمله ش هفت هشت بار اسم خدا بود
توکل برخدا
اگه خدا بخواد
امیدم به خداس
خدا تو دلم دارم
من همش می گم خدا
منم کلی شرمم شد که ماشالله چه پسر اهل خداس
یهو سوالی پرسید منم اسم نماز اوردم واکنش این بود
{-202-}{-16-}
تو نماز میخونی؟ اصلا فکر نمی کردم نماز بخونی نکنه روزه هم می گیری ؟(خود مومنش نه اهل نماز بود نه روزه)

ناخوداگاه نگاهم افتاد به چادرم و زیپی که تا بینیم کشیده بودم بالا
اگه مانتویی بودم لابد اتهام قتل هم میزد
همینقد مظلوم و غلط اندازم من {-124-}

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو