یافتن پست: #آغوشت

سکوت شب
سکوت شب
دلم یک در می خواهد که بازش کنم
و پشتش تو باشی !
با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند ..
و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند
و تو آنقدر بمانی تا باز شوند
دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان
که بهانه ی با هم نشستنمان شوند
و ما سردترین چای جهان را بنوشیم
دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی
و پر از یادبودهای من باشد
دلم یک دفتر ، شعر می خواهد
به خط تو برای من
که بگویی سرودمت
به هر زمان
به هر زبان
به هر بیان
و من در بیت بیتش گم شوم
دلم یک سینه حرف می خواهدکه بگویی
سنگینی می کندو یک عمر زمان بخواهی
تا سبکش کنی
دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف
یک کولاک
به وسعت تاریخ
که ببارد که ببارد و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
ماندنی تا بهار و چه بهاری بشود آن زمستان !
چه بهاری !
دلم یک دشت می خواهد
پر از چمن و گلهای وحشی
و نسیمی که می نوازدشان
که بدوم
که بدوی تا دستم را بگیری
آنگاه خیره در چشمانم بگویی
دیگر از دستت نخواهم داد
دلم یک تو می خواهد
مشتاق ماندن
و یک من
که بگویی مال توست ..

سکوت شب
سکوت شب
ای مرد

زن اگر شیطنت نکند


اگر برای گریه به آغوشت پناه نیاورد


اگر تمام حرفهایش را برای تو نگوید


اگر حسادتش را از روی بزرگی عشقش نبینی


اگر صدایش و بوی تنش دلت را نلرزاند


که زن نیست


زن سراسر ناز است و نیاز


و تو مرد تو اسطوره زندگی زنی


پس مرد باش نه نر ...

wolf
wolf
هر "صبح" بهانه های دلم را
به موسیقی ملودی نور سنجاق میکنم
محبوب بیقرار شعر برگرد!
میخواهم تمام این غزل ننوشته را عریان کنم
برای "صبح" ودلبریها با خورشید آغوشت ...

wolf
wolf
عالیجناب ِ شعرهای بی وزن و قافیه...
چشم انتظاری بد دردی ست ......
ای کاش عاشقانه هایم ...
از همان راهی که آمده اند...
بروند برای همیشه....
دل ِ ترانه ها برای بی تابی ِسیگار ...
و شب و پنجره ...
کنار آغوشت تنگ شده ....
حرفی بزن...
بوسه ای خیال کن ...
شاید لبالب برایت مُردم...





wolf
wolf
و آغوشت ؛
چه مفهومِ عجیب و مبهمی دارد ...
هویدا گشته در آن ، رازِ کوهستانِ تنهایی
چنان دنج و خیال انگیز و رؤیایی !
پر از باور ...
پر از مفهومِ خواهش های چشمانت
که می خواهد کنارت باشم و از عمقِ آغوشت نپرهیزم .
پر از شوقم ،
پر از گرمای عالمگیرِ خورشیدم ،
کنارِ تو ،
در آغوشت ،
چه شاد و غرقِ امّیدم !
و آغوشت ؛
عجب آرامبخش و خاطرانگیز است بر این خسته ی بی تاب !
تو ای روشن ترین مهتاب !
کنارم باش تا دنیای پر غوغای آغوشت ؛
همیشه سهمِ من باشد ،
زمانِ "درد و سختی" بازوانِ تو ؛
پناه و تکیه گاهِ محکم و امنِ تنِ بی جانِ من باشد .
همانا ساحلِ امنی ست بر دریای پر آشوبِ احساسم
شبی فریاد خواهم زد :
که آغوشت ؛
چه مفهومِ عجیب و مبهمی دارد ...
.


حلما
حلما
چرا باید دلتنگ آغوشت باشم ؟می خواهم تو دلتنگ آغوشم باشی !
می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم
در دورترین نقطه ...دقت کن !!!
رسیدن به من آسان نیست
اگر همتش را نداری
آسیبی به درخت نزن
به همان سیب های کرم خورده ی روی زمین قانع باش!!!!

wolf
wolf
و در معراجِ آغوشت پر از
حالِ خوشایندم !

امیر عباس خالقوردی

زهرا
زهرا
جمعه است ‌‌‌‌؛ مرا
به کافه های دعوت کن
مرا
جایی که تلخ ترین فنجان قهوه اش در کنارامن آغوشت شیرین است دعوت کن...
مرا
به کافه هایی که در منوی خواسته هایم
فقط یک تو باشد
و یک فنجان شعر داغ و تازه
که روی لبانت
طعم عشق را می دهد دعوت کن.❤

:گل

حلما
حلما
می شود بغلم کنی ؟ محکم ، از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و حتی هوا هم بینمان نباشد ... می شود بغلم کنی ؟ دلم تنگ است ، برای بوی تنت ، برای دستانت که دورم گره شود و برای حس امنیتی که آغوشت دارد ... می شود بغلم کنی ؟ هیچ نگویی ، فقط بگذاری گریه کنم ... و آرام در گوشم بگویی : مگر من نباشم که اینجور گریه کنی می شود بغلم کنی ؟ تمام شهر می دانند ، از تو هم پنهان نیست همین روزهاست که دلتنگی کاری دستم دهد و در حسرت لمس دوباره ی آغوشت برای همیشه بمانم ... می شود بغلم کنی ؟

wolf
wolf
زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست

دیدن تو کمتر از نوشیدن مشروب نیست



تا نگاهم می کنی سرگیجه می گیرد مرا

پیش چشمانت شراب کهنه هم مرغوب نیست



توی آغوشت عجب آرامشی خوابیده است

من در آغوشت که می گیرم... دلم آشوب نیست



می پلنگی... حال صیدت را دگرگون می کنی

توی چنگت هیچ آهو بره ای محجوب نیست



چنگ و دندانی بزن بر نرمگاه گردنم

لج نکن صیاد! ... امشب حالم اصلن خوب نیست



مهتاب یغما

wolf
wolf
سکانس
میخواهد
اینکه...
"چشمانت" بدون سانسور
غارتگر هایم باشد
و
در بی هراس
تمام "خستگی هایم" را
پر بدهم....



iraj
iraj
به من نگاه کن

به چشم هایی که مالِ توست

و قلبی که هنوز برای تو می تپد.

به من نگاه کن

به تمدن هزار ساله ی دستهایم

و پاییزی که بی تو هزار ساله خواهد شد.

به من فکر کن

به لحظه ی نبودنم

و تنهایی



تن

ها

یی



به چشم هایی که انکارش می کنی

و جادوی کلماتی

که در آغوشت اِغواترم می کند .

به من فکر کن

به لحظه ی نبودنم

و به چشم هایی که دیگر نیست !

فقط خدا
فقط خدا
تقــدیم بـه تـویــــی کـه نـدارمـــت:

میان تمام نداشتن هادوستت دارم؛

شانس دیدنت راهرروز ندارم ولی دوستت دارم؛

وقتی دلم هوایت رامیکندحق شنیدن صدایت راندارم ولی دوستت دارم؛

وقت هایی که روحم دردداردومیشکند شانه هایت رابرای گریستن کم دارم ولی دوستت دارم؛

وقت دلتنگی هایم،آغوشت رابرای آرام شدن ندارم ولی دوستت دارم؛


آری همه ی وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت؛
ومیان تمام نداشتن هابازهم باتمام وجودم دوست دارمت:قلب



iraj
iraj
به من نگاه کن

به چشم هایی که مالِ توست

و قلبی که هنوز برای تو می تپد.

به من نگاه کن

به تمدن هزار ساله ی دستهایم

و پاییزی که بی تو هزار ساله خواهد شد.

به من فکر کن

به لحظه ی نبودنم

و تنهایی



تن

ها

یی



به چشم هایی که انکارش می کنی

و جادوی کلماتی

که در آغوشت اِغواترم می کند .

به من فکر کن

به لحظه ی نبودنم

و به چشم هایی که دیگر نیست !

wolf
wolf
چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

چقدر حرف دلم را منوط بنویسم؟


... چقدر درّه بمانم به قلّه خوش باشم؟

به پای دامنه‌ها از سقوط بنویسم؟


چقدر دست من از پا درازتر باشد؟

برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟


چه می‌شود که بیایی و شعرهایم را

به خط بوسه به زیر گلوت بنویسم؟


و یا به جوهری از رنگ سیب روی لبت

دو آیه از لب خود، از هبوط بنویسم


به جای بودن و ماندن، به جای آغوشت

نصیب من شده از جستجوت بنویسم


نیامدی و زمانش رسیده که بروم

قطار می‌رود و من به سوت بنویسم …



رضا احسان‌پور

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو