یافتن پست: #آری

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
⸙سَـیّـاره یِ نُهُمـ🌚☕ၛ

❥••• ·  · ·  · ·  · ·  · ·  · ·  ·
🚪✊🏻 ⸽ تَق‌تَق ،
👮🏻‍♀🛵 ⸽ پستچیه ،
💌🌻 ⸽ نآاامه دارینننن ...
🐼🍈توی این نامه خاستم بگم ...
❪گااهی‌بَرایِ‌خوب‌شُدن‌ِحالت
نبایَد‌ سَمتِ‌ آدَم‌ها بِری..گُزینهِ‌هایِ
اَمن‌تَر وَ مُطمَئن‌تَری‌ هَم‌ هَست
بآرون،آسِمآنِ شَب،کَهکِشآن،سِتآرها،شَفَقِ قُطبی،تآریکی،هَوآ،موسیقی،قَهوهِ،شایَدَم سَـیّـاره یِ نُهُمـ!☕️✨👩‍🚀❫


❥••• ·  · ·  · ·  · ·  · ·  · ·  ·


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
📝روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که 10 سوال از تاریخ کشورها خواهد داد...؛

دکتر بنی‌احمد فقط 1سوال داد و رفت:مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟

از هر که پرسیدم نمیدانست.🤦‍♂
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما براستی کسی نمیدانست.
همه 2 ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر؛ از شمشیرزنیش، از آشپزی برای سربازان، از برپا کردن خیمه ها در جنگ، از عبادتهایش؛
استاد بعد 2 ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد و رفت.

14 تیر 1354 برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. در تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود مردود!🙊

برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم. استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟
همه گفتیم آری!
گفت خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟!
پرسیدیم پاسخ صحیح چه بود استاد؟
گفت: در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده، پاسخ صحیح "نمیدانم" بود.🤭😅!

همه 5 صفحه نوشته بودید اما کسی نداشت بنویسد "نمیدانم"!
ملتی که همه چیز میداند است. بروید با کلمه زیبای نمیدانم آشنا شوید، زیرا فردا روز گرفتار خود خواهید شد…👌

حضرت@دوست
حضرت@دوست
پس ساعتی نگذشت که دیدم فرزندم حسن وارد شد و گفت سلام بر تو ای مادر گفتم: بر تو باد سلام ای نور دیده‌ام و میوه دلم گفت: مادرجان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می کنم گویا بوی جدم رسول خدا است گفتم: آری همانا جد تو در زیر کساء است پس حسن بطرف کساء رفت و گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار ای رسول خدا آیا به من اذن می‌دهی که وارد شوم با تو در زیر کساء؟ فرمود: بر تو باد سلام ای فرزندم و ای صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزیر کساء رفت.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ساعتی نگذشت که فرزندم حسین وارد شد و گفت: سلام بر تو ای مادر گفتم: بر تو باد سلام ای فرزند من و ای نور دیده‌ام و میوه دلم فرمود: مادرجان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می‌کنم گویا بوی جدم رسول خدا(ص) است گفتم آری همانا جد تو و برادرت در زیر کساء هستند حسین نزدیک کساء رفته گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار، سلام بر تو ای کسی که خدا او را برگزید آیا به من اذن می‌دهی که داخل شوم با شما در زیر کساء فرمود: و بر تو باد سلام ای فرزندم و ای شفاعت‌کننده امتم به تو اذن دادم پس او نیز با آن دو در زیر کساء وارد شد.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
در این هنگام ابوالحسن علی بن ابی‌طالب وارد شد و فرمود سلام بر تو ای دختر رسول خدا گفتم: و بر تو باد سلام ای اباالحسن و ای امیرمؤمنان فرمود: ای فاطمه من بوی خوشی نزد تو استشمام می‌کنم گویا بوی برادرم و پسرعمویم رسول خدا است ؟ گفتم: آری این او است که با دو فرزندت در زیر کساء هستند پس علی نیز به طرف کساء رفت و گفت سلام بر تو ای رسول خدا آیا اذن می‌دهی که من نیز با شما در زیر کساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو باد سلام ای برادر من و ای وصی و خلیفه و پرچمدار من به تو اذن دادم پس علی نیز وارد در زیر کساء شد.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
جبرئیل عرض کرد: پروردگارا آیا به من هم اذن می‌دهی که به زمین فرود آیم تا ششمین آنها باشم خدا فرمود: آری به تو اذن دادم پس جبرئیل امین به زمین آمد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا، (پروردگار) علی اعلی سلامت می‌رساند و تو را به تحیت و اکرام مخصوص داشته و می‌فرماید: به عزت و جلالم سوگند که من نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریای روان و نه کشتی در جریان را مگر برای خاطر شما و محبت و دوستی شما و به من نیز اذن داده است که با شما در زیر کساء باشم پس آیا تو هم ای رسول خدا اذنم می‌دهی؟ رسول خدا(ص ) فرمود و بر تو باد سلام ای امین وحی خدا آری به تو هم اذن دادم پس جبرئیل با ما وارد در زیر کساء شد و به پدرم گفت: همانا خداوند بسوی شما وحی کرده و می‌فرماید: (حقیقت این است که خدا می‌خواهد پلیدی (و ناپاکی) را از شما خاندان ببرد و پاکیزه کند شما را پاکیزگی کامل)


WeT
WeT
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند،،،



حضرت@دوست
حضرت@دوست
سر رقص و سراندازی سرو و لاله را با هم
سهی سروی به دست آریم و در پایش سراندازیم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
ما را قضای بد به هوای تو درفکند

آری که هم قضای بلا باد بر قضا

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.»

حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟»

جوان گفت: «آری.»

حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.»

جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟»

حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»

جوان گفت: «آری.»

حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
زِ خونِ دل وضو سازم چو آرم سجده سویِ او
بُوَد عشاق را آری بسی زین‌گونه مذهب‌ها

امیرخسرو دهلوی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
چه موج آرامی
آری>
The world without you is hard



حضرت@دوست
حضرت@دوست
نام من هرگز نیاری بر زبان

آری از نامم ترا ننگ آمدست

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو