یافتن پست: #راه

جانم❤
جانم❤
به راه های اتصال یکدیگر به خدا، دست نزنیم؛
اجازه بدهیم هر کس به گونه ‌ی خودش به خدایش وصل شود، نه به شیوه ما…

استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
از خدا میخوام هیچ وقت هیچ کس درگیر گذشته نباشه آمین خدایا بخدا آمین. خدایااا به همه آرامش بده ، بازم آمین هزاران مرتبه 🤲🏻

ali
ali
باز هم شب شد
و باز هم خودم را به هر راهی میزنم
ختم میشود به تو
مشخصا به چشمانت...




‌‌‌

?
?

منو جمع کن بین این آدمکا خسته شدم غصمو کم کن منو جمع کن اگه تو تاریکی موندم تو واسم شمعو روشن کن
دلم میخواد بیام پیشت تو بغلت آروم بگیرم دلم میخواد ستاره شم واسه عشقمون بمیرم
دلم میخواد بیام پیشت کنارت آروم بگیرم
اراده کن دلم که هیچ واسه تو من جونمو میدم اراده کن همه چرا خودم تکی برات میمیرم
اراده کن یه آسمون ستاره من برات میچینم

Samira
Samira
پسرها بعد از 10 دقیقه به تفاهم میرسن که روز جمعه برای تفریح کجا برن‌ ، دخترها بعد 4 ساعت بحث تفریحشون لغو میشه چون ریحون به سمیراگفت خرس{-118-}

Aseman
Aseman
@Jonz_00

پدرام این راننده ها منو یاد تو انداختن 😬😂

مهدی
مهدی
نمی دونم شاید یه روزی تصمیم بگیری که برگردی، بخوای دنبالم بگردی، خیلی دلت بخواد منو ببینی و با هم حرف بزنیم، دوست داشته باشی یه فرصت دیگه بهت بدم، شایداین بار تو باشی که بخوای خودتو به من ثابت کنی. آره هرچند دیر اما احتمال برگشتنت هست، احتمال اینکه منم قبول کنم ببینمت هست اما میدونی شاید تا اون زمان من دیگه بزرگ و عاقل شده باشم، شاید که از فشار این همه دلتنگی نسبت به همه چیز بی تفاوت بشم. شاید دیگه به اندازه ی الان که برات می نویسم دوست نداشته باشم، اصلا شاید بخوای من و تو ما بشیم اما من دیگه نخوام نه از روی تلافی و انتقام نه، فقط و فقط به خاطر اینکه بهترین روزای زندگیمو باتو سپری نکردم به جاش با یه مشت بغض، حسرت،انتظارو خاطره روزا رو به شب و شبارو به روز رسوندم طوری که قلبم ازسنگ شد. ویژگی سنگو میدونی چیه؟ بذار من بهت میگم.
سفت،سخت،بی روح،خشک وبی احساس. اینارو گفتم که بدونی من سنگ نبودم. منم دل داشتم، یه دل مهربون با کلی آرزو که میخواست قدم به قدم تا ته دنیا با تو باشه، آره عزیزم رفیق نیمه راه بودنت منو تبدیل به سنگ کرد.

♡✓
♡✓
تنها زمانی یک نفر در دلمان می میرد
که تمامیتِ او را از ذهنمان خارج کنیم.
وقتی کسی را از ذهنمان بیرون می کنیم،
دیگر نباید کارها و اشتباهاتش را تشریح کنیم.
ناتوانی از همان جا آغاز می شود که
به دنبال چراهای اشتباهات او می گردیم ...
این کار ذهن را درگیر می کند
و خودش اثبات این مسئله است که:
هنوز او را از ذهن خود بیرون نکرده ایم!

زندگی، جنگ و دیگر هیچ
اوریانا فالاچی


♡✓
♡✓
یک روزهایی هستند
که دورند
دورند
خیلی دورند؛
اما می‌رسند
بلاخره از راه می‌رسند‌...

گلی ترقی


?
?
یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است

خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
خیلی وقته دیگ از هیچ کسی توقع ندارم ...
اینقده بی خیال شدم کاری ب کار کسی ندارم سرم تو کار خودمه و ب اینکه دیگران راجبم چ فکر می کنند برام مهم نیس و ب هیچ کسی هم توضیح نمی دهم هر ک دوس داشت باشد دوس نداشت راه باز و جاده دراز ....
از ی جای ب بعد آدم عاقل میشعه خب ....

مهاجر
مهاجر
دوران راهنمایی بودیم مدرسمون بخاریاش نفتی بود
سقف مدرسه هم احتمال ریزش داشت
تو هوای برفی و سرما یخ میزدیم
یبار بخاری نفتی روشن بود سرکلاس بودیم بخاری نفتی ترکید همه برگامون ریخته بود
با کمک معلم و ناظم و مدیر بخاری رو خاموش کردن دود غلیظ کل کلاسو برداشته بود
چه اوضاعی بود
من تو این شرایط درس خوندم تو منطقه خیلی محروم 🫠

مهاجر
مهاجر


مهاجر
مهاجر
اگه من میدونستم آخر عاقبت درس خوندن و بدبختی کشیدن و فلاکت کشیدن آخرش میشه اینی که الان هستم همون دوران راهنمایی کتابارو می‌ریختم تو چاه دسشویی میرفتم کارگری
الان برا خودم اوستا شده بودم
ای تف تو این وضعیت تف

امیر علی
امیر علی
مغز فکر میکنه اما قلب میدونه !


صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو