یافتن پست: #راه

مهاجر
مهاجر
کیا بیدارن؟

خانوم میم
خانوم میم
از سری آموزش های اقای مهاژر به اقای هادی
قسمت اول


خانوم میم
خانوم میم
تا حالا ساندویچ دو نون نخورده بودم😂😂

عمه خانم
عمه خانم
@hadi
سلام اقا هادی چند روزه نمیتونم وارد سایت شم همش این ارور و میده. به زور یه وقت بشه.


مآه
مآه
چقدر خوبه ک آدم با برنده هاراه بره...

فقط خدا
فقط خدا
💗امام صادق علیه‌السلام به زُراره فرمودند:

🌼اگر زمان غیبت را درک کردی، این دعا را همیشه داشته باش:

🍃«اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى»🍃

🌸خدايا خود را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناسانى فرستاده‏‌ات را نشناخته‏‌ام،🌸

🌺خدايا فرستاده‏‌ات را به من‏ بشناسان، زيرا اگر فرستاده‌‏ات را به من نشناسانى حجّتت را نشناخته‌‏ام،🌺

🌸خدايا حجّتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجّتت را به‏ من نشناسانى، از دين خود گمراه می‌شوم.🌸

📚بحارالانوار، جلد ۵۲، صفحه ۱۴۶🌿


مهاجر
مهاجر
لايوجد أسهل من الكراهية والبغضاء،
أما الحب فهو يحتاج إلى نفساً عظيمة.


چيزى راحت تر از كينه و نفرت
وجود ندارد!
فقط عشق است كه
به روحى بزرگ نيازمند است...✨




خانوم میم
خانوم میم
اسممومی خوام بذارم دائم الدوره :|

Tasnim
Tasnim
بیاید هرکدومتون ۵تا امن یجیب بخونید
یه هل کوچولو بدید گره من باز بشه. {-35-}

فقط خدا
فقط خدا
ی بنده خدایی اومد ازم خرما گرف کارتشو داد پول خرمارو کم کنم چشمم افتاد ب اسم طرف





کافیه ابراهیمی:خخخ :خخخ

.....
.....
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است

صائب تبریزی

M
M
سلام
گشنمه صبحونه چی بخورم بچسبه{-18-}

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢‌

رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند .
پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند!

افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است.

فقط خدا
فقط خدا
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....

به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...




فقط خدا
فقط خدا
تا با کفش کسی راه نرفته ای ،


رفتنش رو قضاوت نکن...

صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو